آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ

Link to لابی ایران سوئد Iran & Sweden

عکس خدا در اشک عاشق

Posted: 16 Jan 2011 10:25 AM PST

عکس‌ خدا در اشک‌ عاشق‌
قطره‌ دلش‌ دریا می‌خواست ، خیلی‌ وقت‌ بود که‌ به‌ خدا گفته‌ بود.
هر بار خدا می‌گفت : از قطره‌ تا دریا راهی ا‌ست‌ طولانی ، راهی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری ، هر قطره‌ را لیاقت‌ دریا نیست.
قطره‌ عبور کرد و گذشت ، قطره‌ پشت‌ سر گذاشت .
قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد و هر بار چیزی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری‌ آموخت.
تا روزی‌ که‌ خدا گفت : امروز روز توست ، روز دریا شدن ، خدا قطره‌ را به‌ دریا رساند ، قطره‌ طعم‌ دریا را چشید ، طعم‌ دریا شدن‌ را اما...
روزی‌ قطره‌ به‌ خدا گفت : از دریا بزرگتر ، آری‌ از دریا بزرگتر هم‌ هست ؟
خدا گفت: هست.
قطره‌ گفت : پس‌ من‌ آن‌ را می‌خواهم ، بزرگترین‌ را ، بی‌نهایت‌ را.
خدا قطره‌ را برداشت‌ و در قلب‌ آدم‌ گذاشت‌ و گفت : اینجا بی‌نهایت‌ است.
آدم‌ عاشق‌ بود ، دنبال‌ کلمه‌ای‌ می‌گشت‌ تا عشق‌ را توی‌ آن‌ بریزد ، اما هیچ‌ کلمه‌ای‌ توان‌ سنگینی‌ عشق‌ را نداشت ، آدم‌ همه‌ عشقش‌ را توی‌ یک‌ قطره‌ ریخت ، قطره‌ از قلب‌ عاشق‌ عبور کرد و وقتی‌ که‌ قطره‌ از چشم‌ عاشق‌ چکید ، خدا گفت : حالا تو بی‌نهایتی ، چون که‌ عکس‌ من‌ در اشک‌ عاشق‌ است .



عکس

Posted: 16 Jan 2011 10:23 AM PST

نامه به معشوق

Posted: 16 Jan 2011 10:22 AM PST

لحظه نبودن نيستن ها ، اگر منت مى نهى بر کلام من ، با حترام سلامت مى گويم
و هزار گلپونه ... به چشمانت هديه مى دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.

ديرروز يادگارى هايت همدم من شدند و به حرفهاى نگفته من گوش دادند.

و برايم دلسوزى کردند. البته به روش خودشان که همان سکوت تکرارى بود و

يادآورى خاطرات با تو بودن.

دست نوشته ات را مى بوسيدم و گريه مى کردم. زيبا ، به بزرگى مهربانى ات ببخش

که اشکهايم دست خطت را بوسيدند. باز هم ستاره به ستاره جستجويت کردم.

ولى نيافتمت.

از کهکشان دلسپردگى من خسته شدى که تاب ماندن نياوردى و بى خبر رفتى ؟

مهتاب کهکشان نيافتنى من ، آنقدر بى تاب ديدنت شده ام که دلتنگى ام را به قاصدک سپردم

و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوى تو فرستادم.

روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را نديدند. قاصدک هم برنگشت.

شايد او هم شيفته نگاه مهربانت شد. باشد،

اشکالى ندارد. تو عزيزى ، اگه يه قاصدک هم از من قبول کنى ، خودش دنيايى است.

کاش ياسهايى که برايت پرپر شدند و به سويت آمدند، دوست داشتنم را برايت آواز

کنند.کاش باران بعد از ظهرهايت، تو را به ياد اشکهاى من بيندازد.

نازنين ، هر پرنده سفر کرده اى از تو مى خواند و هر غنچه اى که مى شکفد،

نام تو را بر زبان مى آورد. نيم نگاهى به روزهاى تنهايى ام کن و

لحظه هاى زرد و بى صداى مرا تو آبى و ترانه باران کن.

بگذار باز هم قاصدک ترانه هاى من در هواى دلتنگى تو پرواز کند.

همين حوالى بى قرارى ها باز هم گلهاى بى تابى شکفته.

زيبا ، امشب ، شام غريبان عاشقانه من و تو است. به

يادت مثل شمع مى سوزم و ذره ذره وجودم آب مى شود.

تو هم به ياد بى تابى هايم شمعى روشن کن و بگذار مثل من بسوزد.

مهربانى باران ، يادم کن در هر شبى که بى ستاره شد.

دختر سوار بر موج

Posted: 16 Jan 2011 10:21 AM PST

عکس عاشقانه

Posted: 16 Jan 2011 03:59 AM PST


منتظر

Posted: 16 Jan 2011 03:10 AM PST








منتظر موندم به راهت تا همیشه



چشم به راهت مونده بودم پشت شیشه



انتظارت تلخه مثل مردن دل



مثل عشقی خام و باطل




مثل عشقی خام و باطل




وای اگه فردا بیاد باز تو نیایی



وای میخوام داد بزنم از این جدایی



وای دیگه مردم دیگه مردم



چقدر تو بی وفایی



مگه من با تو بد کردم خدایی



مگه من با تو بد کردم خدایی




...




هرچی میخوای بگی بگو



اما نگو دوستت ندارم



هرکار میخوای بکن ولی



بگو نمیری از کنارم



تو رو خدا مثل غریبه ها دلم رو هی نرنجون



تو رو خدا دشمنامو به روی من اینقدر نخندون



بخدا من می میرم از این جدای



بخدا من می میرم اگه نیایی



بخدا من می میرم از این جدایی



بخدا من می میرم اگه نیایی



اگه فردا بیاد و باز تو نیایی



اگه فردا بیاد و باز تو نیایی


به این میگن عشق واقعی

Posted: 16 Jan 2011 03:00 AM PST




اوا براون دختر نجیب و زیبای بود که در روز 6 فوریه سال 1912
در شهر شلوغ مونیخ متولد شد او عاشق آلمان و حزب نازی بود این باعث شده
بود که هنگامی که هیتلر رهبر حزب می آمد به عکاسخانه ایی که او در آن کار
می کرد بیاید همه تلاش خود را می نمود تا بهترین و زیباترین عکس ممکن را
از او بگیرد او می خواست در خطوط چهره آدلف هیتلر قدرت آلمان و عشق به
سرزمین مظلومش که پس از جنگ جهانی اول دچار بحران و هزار مصیبت دیگر بود و
مجبور بود طبق عهد نامه ورسای خراج به انگلیس و فرانسه بپردازد را نشان
دهد او در هیتلر این توان را می دید که او می تواند کشورش را نجات بخشد .
با این که هیتلر هنوز شناسنامه آلمانی نداشت او شیفته این مرد اتریشی شده
بود .

در سال 1932 هیتلر شناسنامه آلمانی گرفت و به تابعیت آلمان درآمد
آلمانی که به خاطر آن پانزده سال قبل در جنگ جهانی اول در جنگ اول جهانی
در جبهه فرانسه به مدت یک سال کور و زخمی شد .
همان سال هیتلر هنگامی
که اوا براون فقط 20 سال داشت از او خواست که با هم زندگی کنند. این در
حالی بود که هیتلر در آن زمان 43 سال داشت .

اوا با وجود مخالفت پدرش فریدریش براون پیشنهاد آدولف هیتلر را عاشقانه پذیرفت و از آن پس تا آخرین لحظه عمر در کنار او زندگی کرد.
یک
سال بعد در ژانویه 1933 هیتلر پس از پیروزی در انتخابات به صدر اعظمی رسید
و کابینه خود را با همکاری حزب دست راستی آلمان تشکیل داد. پس از اندکی با
مرگ هیندنبورگ رئیس جمهور آلمان شد .
گرمای عشق اوا براون قلب زخمی
هیتلر از عشق ناکام گذشته ژلی روبال ، گرمایی دوباره بخشید او تواناست
دوباره استواری و اقتدار سیاسی و مبارزاتی خویش را بدست بیاورد .

هیتلر
پس از به قدرت رسیدن هرگز اوا براون رادر امور دولتی و سیاست دخالت نمی
داد و به ندرت در مراسم او را به همراه خود می‌برد و عملا اوا در سایه
هیتلر زندگی می کرد.

اوا براون اغلب به اسکی و یا دوختن لباس برای عشقش می پرداخت و پناه آخر آدلف بود . این مسیر را تا آخرین لحظه عمر ادامه داد .




در
هنگامی که سقوط برلین نزدیک شده بود، هیتلر مایل نبود اوا براون را به
همراه خود به پناهگاه زیر زمینی ببرد، اما اوا اصرار کرد که می خواهد در
کنار او بمیرد.

اوا 13 سال همسر غیر رسمی هیتلر بود .هیتلر در روز
29 آوریل سال 1945 در مراسمی ساده که در پناهگاه زیر زمینی و با حضور
تعداد اندکی از جمله جوزف گوبلز ، وزیر تبلیغات آلمان نازی و همسرش
برگزارشد‌ ، به طور رسمی با اوا براون ازدواج کرد و روز بعد هر دو خودکشی
کردند و اجساد آنان را در کنار هم آتش زدند تا به دست سربازان شوروی
نیفتند. با وجود این ، سربازان شوروی بقایای اجساد نیمه سوخته آنها را به
دست آوردند.

در روز 30 آوریل سال 1945 که پناهگاه هیتلر در شهر
برلین از نزدیک زیر آتش ارتش سرخ بود، هیتلر با تپانچه خود خودکشی کرد و
اوا در همان لحظه با خوردن سیانور روح عشقش را یک لحظه هم تنها نگذاشت
گوبلز وزیر فرهنگ رژیم نازی طبق وصیت هیتلر پس از مردن آن دو ، اجساد
آنها را در گودالی که از پرتاب بمب های متفقین پدید آمده بود آنها را با
بنزین سوزاند و سپس خود همسر و فرزندانش به شکل دسته جمعی خودکشی کردند .

اوا براون هنگام مرگ فقط 33 سال داشت او فقط مدت 24 ساعت همسر رسمی عشقش بود.

نام
اوا براون زنی که تنها 24 ساعت همسر قانونی آدولف هیتلر بود در کنار نام
او در تاریخ ثبت شد . اوا براون دختری که همه وجودش برای تعالی آلمان در
تب و تاب بود در تمام سالهایی که هزاران جنایت و انگ انگلیس و اسرائیل و
آمریکا به هیتلر چسباندن نامش پاک ماند . چون قلب او سپید و پاک بود به
قول متفکر فاخر حال حاضر کشورمان ارد بزرگ : ستایشگران میهن مردان و زنان
آزاده اند . اوا براون ستایشگر کشورش بود و در این راه تا آخر راه را
پیمود و برای همین امروز محبوب صدها میلیون آدم میهن میهن پرست در سرتاسر
جهان است .

چند نکته دیگر از زندگی اوا براون :

نام کامل او " اوا آنا پائولا براون " است .

اوا
به درس خواندن علاقه ای نداشت چون کتابهای تحصیلی شان را سراسر توهین به
تاریخ کشورش می دید ( کتابهای درسی مردم آلمان توسط کشورهای پیروز جنگ
جهانی اول نوشته شده بود ) و نهایتا در سال ۱۹۲۹ مدرسه را ترک کرد. پدرش
به این مساله واکنش شدیدی نشان می دهد و در خانه مقررات به مراتب دست و
پاگیرتری را به اجرا می گذارد.
تنگنای مالی باعث شد اوا براون در یکی
از عکاسخانه های مشهور به نام هوفمن مشغول به کار گردد و در این عکاسخانه
اوا برای اولین بار با آدولف ملاقات می کند.
پدرش معلم و مادرش خانه
دار بود. پدرش فردریش فریتز براون و مادرش فرانزیسکا فانی کرانبرگر از
خانواده های محترم ساکن منطقه باواریا بودند .
اوا براون دو خواهر دیگر بنامهای ایلزه و مارگارت داشت و فرزند دوم به حساب می آمد .
پدر
اوا همیشه در آرزوی داشتن یک پسر بود و قبل از تولد او نام پسرش را رودلف
انتخاب کرده بود .زندگی پنج نفره آنها بسختی اداره می شد اما پس از مدتی
با ارثیه ای که از طرف یکی از اقوام به آنها تعلق گرفت صاحب زندگی نسبتا
مرفهی شدند .







آخرین جمله شما به نامردی در عشق چیست ؟

Posted: 16 Jan 2011 02:54 AM PST

آخرین جمله ایی که به عشق نامرد خود می گویید چیست ؟



elephant elephant elephant elephant elephant elephant elephant elephant elephant elephant


uo uo uo uo uo uo


دیگه نمی خوام ببینمت

santa pale albino

عشق و احساس

Posted: 16 Jan 2011 02:50 AM PST

همه ما از نوجوانی و جوانی خاطرات دلبستگی به چیز و یا کسی
را در ذهن خود به عنوان خاطره همراه داریم دلبستگی هایی که گاها به اشتباه
آن را عشق می نامیدیم



معمولا
دختران و پسران با نزدیک شدن به سن رشد و بلوغ هر کشش عاطفی در وجود خود
را به عشق تشبیه میکنند. از همان عشقهایی که به گفته مادر بزرگها شبها
عاشق میشدند و روزها فارغ.کلمه عشق و عاشق دارای مفهوم و معنی والای است
که افسوس در زمان حال به بازیچه زبان تبدیل گشته است.ما یا هنوز مفهوم عشق
را نمی دانیم یا کلمه ای که بر احساس میان لیلی و مجنون ، شیرین و فرهاد و
....سایر عشاق معروف نام نهاده بودند عشق نبوده است
این روزها میبینیم
که هر ذوستی ساده و کوتاه مدت چند روزه را عشق میخوانند . و به بهای آن در
سنین نوجوانی و پاکی تمام زندگی و آینده خود را برای چند روز خوش گذرانی
تباه میکنند. حال آنکه اگر به واقع دچار عشق واقعی شده باشند عاشق و
معشوق حقیقی هیچگاه مانع شکوفایی و موفقیت یکدیگر نمی شوند. ارد بزرگ در
این مورد میگوید : عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند
و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد .
از نظر من، عشق از دیرباز بر
دوگونه بوده است: عشق گل و بلبل و عشق شمع و پروانه .. براستی کدام یک
برازنده و حقیقی است؟ در عشق پروانه و شمع، شمع معشوقی مغرور است که با
وجود عشق آتشینی که در سینه دارد، عشقی که او را چنان به فغان و ضجه
وامیدارد که پروانه- عاشق بیقرارش را از سرزمینها و محیط های دور به سوی
خود فرا میخواند، عشقی که هرچند آنرا بروز نمی دهد اما حرارت وشدت آن ،
ذره ذره ی وجود نازکش را می سوزاند و آب میکند، زبان در کام نگه میدارد و
سکوت را تا سرحد تباهی و نفی مطلق حفظ میکند. اما با این همه خودپسند نیست
و خود می سوزد اما روشنایی سوختنش، قلب عاشقش را نور و حرارت و روشنی می
بخشد و با او عشق زنده است. زمانی که وجود شمع به عدم انجامید و حرارت
سوزانش ، دل نازکش را بلعید، عشق به اتمام می رسد و عاشقش ناپدید.
در
آنسوی قضیه، پروانه عاشقی است که فارغ از هیاهوی دنیا، دیوانه وار به شمع
که چون سروسهی با سکوت و ابهتی کوه مانند بر قامت رعنایش تکیه کرده عشق می
ورزد و شور عشق او را چنان از خود بیخود کرده که تمام موانع و مشکلات و
پایان نامعلوم و گنگ عشقش را فراموش کرده، دل به دریا می سپارد و بی باک
از توفان حوادث، سر در راه معشوق میگذارد و به سوی او می تازد و این کار
را آنقدر دوام میدهد تا از سرچشمه نور و روشنایی که از قلب پاک معشوقش
ساطع است سیراب گردد و بعد ...



در
عشق گل و بلبل، گل معشوقی است که سرسبد بهار است و مسافری زودرنج و حساس،
باید با او چون گل رفتار کرد چرا که با آمدن خزان که موسم عشق نام گرفته
، گل ما غمین شده بدن ظریفش رنگ چروکیدگی به خود می گیرد و بلبل، عاشقی
بیقرار است که عشق گل و بوی گل او را چنان از خود بیخود می کند و در عالم
مستی فرو می برد که بی اختیار ناله سر می دهد و آنقدر می نالد که دیگر
نالیدن با خون و پوست و رنگش می آمیزد و حتی اگر از گل دور باشد و در بین
اغیار، باز هم به شوق او می خواند.
نکته جالب در عشق گل و بلبل اینست
که این دو به ندرت به وصل هم می رسند و اگر هم دست روزگار آنها را قرین
یکدیگر گرداند، این نزدیکی اندکی بیش نیست و تا کسی آن دو را و خوشبختی
شان را نظاره میکند، بدون درنگ نقشه هولناکی در سر می پروراند: گل را از
ماحولش جدا کرده و خودخواهانه او را بخاطر زیبایی و عطرش در دست گرفته و
آنقدر این دست و آن دست میکند تا پژمرده شود و یا اگر مهربانتر باشد آنرا
در گلدانی روی میز اتاقش یا پشت پنجره اش قرار می دهد و بلبل را با صد
حیله و ترفند و فریب به بند میکشد و در قفسی تنگ زندانی.

عشق
قرون معاصر هم اگر متهم به پاکی و صداقت و راستی باشد، عشق گل و بلبل است
. چرا که دیگر ذهنیت پروانه ای و عملکردی چون شمع در بین آدمهای این دوره
یافت نمی شود. عاشق امروزی همچون بلبل است، صمیمانه عشق می ورزد و دلش از
شور یار می تپد و منظور و مطلوبش عشق حقیقی است. بسا اوقات این عشق به
وصال می انجامد و شوره زار زندگی، دشت پرگل بهاری می شود اما همانطور که
گل و بلبل را ما آدمها از هم جدا میکنیم، مردم نابخرد وعاه شهر ما و یا
حوادث روزگار با حرف و حدیث و عملکردهای به ظاهر مصلحانه و خیرخواهانه ،
عاشق و معشوق امروز را از هم جدا می سازند.


اما
جدای از تقسیم بندی و تعاریف بسیاری که در زبانها و ملیت های مختلف از عشق
شده و بعد از این هم خواهد شد آنچه مسلم است هر گاه پای یک عشق واقعی نه
یک احساس زودگذر در میان باشد حتی محکمترین انسانها نیز دست تسلیم در
برابرش بالا خواهند برد.همانگونه که ارد بزرگ میگوید :عشق چنان شیفتگی در
نهان خود دارد که سخت ترین دلها نیز ، گاهی هوس شنا در آن را می کنند .

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

نیما ونیشام از مینا مقدادی

دسترسی به نرم افزار کتاب قوانین و مقررات فناوری اطلاعات

حکیم ارد بزرگ (پدر فلسفه اردیسم) : تاوان بزرگی ، تنهاییست.