آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ

Link to لابی ایران سوئد Iran & Sweden

فرگرد های از ارد بزرگ...

Posted: 11 Sep 2010 09:27 AM PDT

درود بر همه مهربان یاران و ایرانیان میهن پرست و آرمان خواه .. درود ، فرازهایی از اندیشمند معاصر ایران زمین ارد بزرگ.





ابلهان در سرزمین های کوچک همواره سنگ کشورهای بزرگ را به سینه می زنند و هم میهنان خویش را تشویق به بخشش میهن و ناموس خود می کنند .

***

آنهایی که از زادگاه خود می روند تا رشد کنند با سپری شدن روزگار می فهمند بزرگترین گنج زندگی را از دست داده اند و آن زادگاه و میهن است

***

جام عمر را جز با می دلدادگی به خرد و دانش پر مکن

***

خرد ابزار توانایست و خردمند با فر دانش و اندیشه پاک خویش می آفریند ، او زایشگر رخدادهای امروز و فرداهاست

***

دارایی برآزندگان ، دلی سرشار از امید است به پهنه و گستره آسمانها

***

ویرانه کاخ های برآزندگان هم ، هزاران گهواره امید بر بر بستر خویش دارد

***

میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است

***

هر آنکه خردمندتر است اهریمن بیشتر به او حمله می کند . در میدان جنگ و آورد او هزاران فتنه و افسون کشته شده را خواهی دید

***

هیچ اهرمی همچون بردباری و امید نمی تواند مشکلات را از پیش پایت بر دارد

***

آنکه همیشه لبخندی بر لب دارد شادی را به همگان هدیه می دهد


منبع : مسافر زمان - سایت بیدار باش ...
http://parsnaz.persianblog.ir/post/98/



مطالب بخش نظرات مطلب بالا :


سوده٦:٥۱ ‎ب.ظ - شنبه، ٢٠ شهریور ۱۳۸٩

تقریبا 200 - 300 تا از جملات ارد بزرگ را حفظ هستم درک من از مجموع سخنان ارد بزرگ این است که ارزش فوق العاده ایی برای میهن قائل است و برای دفاع از هویت تاریخی و فرهنگیمون .
به نظر من ارد بزرگ دقیقا در همان زمانی که خیلی ها چاپلوسی غرب رو می کنن و ارزش های ملی را فراموش کرده اند با جملات و افکار خودش و بخصوص نظریه قاره کهن مانع این روند شده برای همین هم استقبال زیادی از اندیشه هاش میشه ...من هم این جملاتی که اینجا گذاشتین رو خیلی دوست دارم گل



مادح۳:۱٦ ‎ب.ظ - شنبه، ٢٠ شهریور ۱۳۸٩
فوق العاده بود
مخصوصا دو جمله ی اول
الان که تو جامعه ی ما پر شده از این جور آدما تا حرف میزنی میگن ایران بده الانم که مد شده "مملکته ما داریم"
من اصلا نمیگم ایران الان گل و بلبله نه اصلا
اما حرفم اینه که ایران هر چیزی هم که هست وطنمونه منی که زادگاهم اینجاست انقدر ازش بد بگم باید انتظار بدتر شدنش رو هم داشته باشم "ما" باید پشت میهنمون بایستیم
ممنون از شما


پاسخ: درود بر شما......
واقعا لذت بردم از فهم و درکتان ......باور نمایید اگر همه ما مرغ همسایه غاز نپنداریم ، به جایگاه رفیع خود باز میگردیم.
زنده باشید و پاینده.
مسافر زمان - ٢٠/٦/۱۳۸٩ - ٤:٢٠ ‎ب.ظ


عشق سودابه به سیاووش...

Posted: 11 Sep 2010 09:20 AM PDT



به نام ایزد مهر و یاد فرازهایی از اندیشمند معاصر ارد بزرگ آغاز میکنیم داستانی زیبا از فرهنگ وسیع ایران زمین.



"" دودمان بی نیا و مرد کهن ، به هزار آیین اهریمنی گردانده می شود "".



"" اگر نتوانیم به تبار خویش سامانی درست دهیم ، مانند این است که در خانه ایی بی دیوار زندگی می کنیم "" .



کیکاووس به جز مادر سیاووش و زنان دیگر همسری زیبا و هوسباز و فتنه انگیز داشت. نام این زن زیبا سودابه دختر «هاماوران» بود. سودابه زنی جوان، سرزنده، هوسباز و عاشق پیشه بود ولی کیکاووس پادشاهی سالخورده و فرتوت و دارای زنان و همسران و کنیزان بی شمار در حرمسرا.

سودابه که همیشه در پشت پرده می زیست و جز مشتی ندیمه و نوکر و کلفت کس دیگری را ندیده بود هنگامی که سیاوش را دید در همان نخستین بار، سیاوش زیبا و خوش اندام، قلبش را تسخیر کرد:



یکی روز کاووس کی با پسر

نشسته که سودایه آمد ز در

ز ناگاه روی سیاوش بدید

پر اندیشه گشت و دلش بردمید

زعشق رخ او قرارش نماند

همی مهر اندر دل آتش فشاند







سودابه که هجوم اندیشه های شیطانی و هوس انگیز چشم عقل او را نابینا ساخته بود بی پروا سیاوش را به اندرون شیستان خود خواند. اما سیاوش که به وسیله ی رستم تربیت شده و مردی و آزادگی و درستی آموخته بود علاقه ای به رفتن به حرمسرا که ویژه ی زنان و همسران و کنیزان شاه است نشان نداد. سودابه وقتی با مقاومت سیاوش روبرو شد، چاره ای دیگر اندیشید به این امید که از راه تحریک احساسات کیکاووس به اندرون شبستان خود بکشاند.

دگر روز شبگیر سودابه رفت

بر شاه ایران خرامید تفت

بدو گفت کای شهریار سپاه

که چون تو ندیده است خورشید و ماه

نه اندر زمین کس چو فرزند تو

جهان شاد بادا به پیوند تو

فرستش به سوی شبستان خویش

بر خواهران و فغستان خویش

همه روی پوشیدگان را ز مهر

پر از خون دلت و پر از آب چهر

نمازش برند و نثار آورند

درخت پرستش به بار آورند



کیکاووس بی خبر و به دور از حیله های سودابه به گمان این که وی به خاطر عشق و علاقه مادرانه چنین پیشنهادی کرده است سخنانش را باور کرد. او در دیداری با سیاوش، از او خواست به شبستان سودابه برود و با او و سایرین دمساز شود و از آنها دیداری بکند.

سیاوش جوان ولی خردمند، از آنجایی که از نیرنگ و نابکاری سودابه آگاه بود، هنگامی که سخنان پدرش را شنید در شگفت شد، بر سر دو راهی قرار گرفت و نمی دانست چه بکند. سرانجام به همراه هیربد که کلیددار حرمسرا و فرد مورد اعتماد شبستان شاهی بود به اندرون کاخ رفت و با استقبال زنان و همسران و کنیزان شاه روبرو شد:



شبستان همه پیشباز آمدند

پر از شادی و بزم و ساز آمدند

همه جام بود از کران تا کران

پر از مشک و دینار و پر زعفران

سیاوش چو نزدیک ایوان رسید

یکی تخت زرین، رخشنده دید

بران تخت سودابه ماه روی

بسان بوی بهشتی پر از رنگ و بوی

یکی تاج بر سر نهاده بلند

فرو هشته تا پای مشکین کمند

سیاوش چو از پیش پرده رفت

فرود آمد از تخت، سودابه تفت

بیامد خرامان و بردش نماز

ببر در گرفتش زمانی دراز

همی چشم و رویش ببوسید دیر

نیامد ز دیدار آن شاه سیر

سیاوش بدانست کان مهر چیست

چنان دوستی نز ره ایزدیست

بنزدیک خواهر خرامید زود

که آن جایگه کار ناساز بود

شبستان شد همه پر از گفتگوی

که اینت سر و تاج فرهنگِ جوی



سودابه به کیکاووس پیشنهاد کرد که از میان دختران زیبای داخل حرمسرا، دختری شایسته برای همسری سیاوش برگزیند و کیکاووس بدون دانستن اندیشه ی پنهانی سودابه پیشنهاد او را پذیرفت.آنگاه به سیاوش گفت: « یکی از دختران سودابه را به همسری برگزین. »

سودابه که اسیر نیرنگ های شیطانی خود بود و همه چیز را در وجود سیاوش می دید و برای دست یافتن به او از هیچ تلاش و کوششی روی گردان نبود و در راه رسیدن به هدفش هیچ اشکالی نمی دید که به هر حیله و نیرنگی متوسل شود. به همین منظور سودابه سودا زده و فتنه انگیز دگر بار خویشتن را به زیبایی آراست و دختران جوان و زیبایش را در اطراف تختش گرد آورد و کسی را برای آوردن سیاوش به نزدش فرستاد و او را به کاخش دعوت کرد:



همه دختران را بر خویش خواند

بیاراست و بر تخت زرین نشاند



سودابه نه از راه دلسوزی یا محبت مادرانه، بلکه برای رسیدن به هدفش از سیاوش خواست که یکی از دختران جوان و زیبایش را که گرد او جمع شده و به تماشای سیاوش نشسته اند به همسری خویش انتخاب کند. دختران جوان زیبا، طناز و عشوه گر سودابه بدون اطلاع از نیت مادر، سیاوش را چون نگینی در بر می گیرند تا به گمان خود شاید همسر انتخابی او باشند. سیاوش در غوغای عشوه گری های دختران و زنان زیبا در اندیشه گریز از این محیط آلوده و ناپاک بود که ناگهان با پرسش سودابه روبرو شد که نظرش چیست و کدام یک از زیبارویان را انتخاب می کند؟

ولی سیاوش پاسخ منفی داد.



سودابه در آلودگی خیالش گمان می کرد که سیاوش بدین جهت به دختران جوان و زیبای اندرون کاخ توجه نکرده است که خیال دیگری در سر دارد. سودابه فتنه انگیز با پندارهای شیطانی اش چنین پنداشت که چون سیاوش او را دیده است، دیگر به زنان غیر از او توجهی ندارد و به همین سبب چون پاسخ سیاوش را شنید بیدرنگ سیاوش را در آغوش کشید و چهره اش را غرق ... کرد. سودابه ساده اندیش، از درون آشوب زده و احساسات پاک و عواطف بی آب و رنگ سیاوش خبر نداشت و نمی دانست که کردار و رفتار ناپسند و گناه آلودش، سیاوش را دچار سردرگمی و شگفتی کرده و او را به سختی رنج می دهد و هر چه بیشتر بر تنفرش از وی می افزاید.



بدو گفت خورشید با ماه نو

گراید و نکه بینند بر گاه نو

نباشد شگفت ار شود ماه خوار

تو خورشید داری خود اندر کنار

کسی کو چو من دید بر تخت عاج

ز یاقوت و پیروزه بر سرش تاج

نباشد شگفت ار به مه ننگرد

کسی را به خوبی به کش نشمرد

من اینک به پیش تو استاده ام

تن و جان شیرین ترا داده ام

ز من هر چه خواهی همه کام تو

برآرم نپیچم سر از دام تو

سرش تنگ بگرفت و یک ... داد

بداد و نبود آگه از شرم و باک



اما سیاوش که از هدف سودابه با خبر بود از شنیدن سخنانش سر باز زد و در دیدار بعدی وی را تهدید به قتل کرده از حرمسرا بیرون آمد.

ولی سودابه دست به نیرنگی تازه زد. او ناله و زاری سر داده ندیمه ها را به یاری خواست و به آنها گفت که سیاوش با نیت بد به او حمله کرده است. خبر به کیکاووس می رسد. وی ماجرا را از زبان سودابه شنید اما از یک سو به پاکی پسرش اطمینان داشت و از طرف دیگر وضع و حال سودابه گواه می داد که وی دروغ می گوید. اما این رویداد، شایعات مردم شهر را به دنبال داشت و این امر به اضافه دسیسه های سودابه، دگر بار سایه بدگمانی بر دل شاه افکند. سیاوش برای اثبات بی گناهی و پاکی خود پیشنهاد کرد که آزمایش آتش درباره اش اجرا شود. آتش انبوه برپا کردند :



نهادند هیزم هم دو کوه بلند

شمارش گذر کرد بر چون و چند

نهادند بر دشت هیزم دو کوه

چجهانی نظاره شده هم گروه

سیاوش جامه ای سپید پوشید و بر اسبی سیاه نشست، از آتش گذر کرد و نزد پدر آمد. شادمانی و سرور مردم زیاد بود. جشنی بر پا شد و کیکاووس از مردم نظرخواهی کرد. همه رای به مرگ سودابه دادند ولی سیاوش از پدرش خواست تا از کشتن سودابه بگذرد. اما بعدها سودابه به سزای خیانت خود رسید و کشته شد.


منبع:کتاب شاه کشی(محمدتقی سرمدی - ناصر پویان)


منبع : مسافر زمان - سایت بیدار باش ...
http://parsnaz.persianblog.ir/post/97/



مطالب بخش نظرات مطلب بالا :



مینا۱:٥۳ ‎ق.ظ - جمعه، ۱٩ شهریور ۱۳۸٩
استشمام عطر خوش بوی عید فطر از پنجره ی ملکوتی رمضان گوارای وجود پاکتان.
عید فطر مبارک.گل



قطره های آبی۱٢:۱٤ ‎ق.ظ - پنجشنبه، ۱۸ شهریور ۱۳۸٩
سلام دوست عزیز
امیدوارم خوب باشید و تاخیر منو در جواب نظرتون در این وبلاگم ببخشید . غیر از مشکلات تعدد وبهایم چند روزی هم که اطلاع دارید پرشین قطع بود.
ضمنا چند وقت پیش نگاهی به ایمیلم انداختم و تشکر از فرستادن مطلب و عکس فقط حیف شد عکس سوسمارها برایم باز نشد.بعدا باید مجدد نگاه کنم شاید موفق شوم.
برایتان آرزوی شادی و سلامت دارم گل


پاسخ: درود بر شما ..........مهم نیست.
شاد باشید.
مسافر زمان - ٢٠/٦/۱۳۸٩ - ۱۱:۱٤ ‎ق.ظ


یواش٢:٠٧ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ۱٧ شهریور ۱۳۸٩
سلام دوست من
زیبا بود و گیرا ( شبیه شاهنامه ) چشمک گل


پاسخ: درود بر شما
خوشحالم که مد نظر قرار گرفت.....پاینده باشید.
مسافر زمان - ٢٠/٦/۱۳۸٩ - ۱:٢٢ ‎ب.ظ


دریا(دریای شرقی)٧:٢٧ ‎ب.ظ - دوشنبه، ۱٥ شهریور ۱۳۸٩
درود برشما
داستان زیبایی بود قبلا" شنیده بودم ولی کاملش رو نمیدونستم...سپاس



سایه ی سکوت۱:٠٠ ‎ب.ظ - دوشنبه، ۱٥ شهریور ۱۳۸٩
با من صنما دل يك دله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن
حضورتان شادی بخش است دوست عزیز



بی تا۱٠:۳٦ ‎ق.ظ - دوشنبه، ۱٥ شهریور ۱۳۸٩
سلام بلاخره قدس نه ببخشید پرشین آزادشد نیشخندلبخند



نبضگیر٩:٤٥ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۱٠ شهریور ۱۳۸٩
اصلاح می شود ( سیمین دانشور) گل



نبضگیر٩:٤۳ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۱٠ شهریور ۱۳۸٩
درود بر دوست فاضلم ! دگر بار ما را به یاد شبهای شاهنامه خوانی انداختید. لذت بردم. بر قرار باشید.
در ضمن یاد کتاب سووشون صیمین دانشور (همسر مرحوم جلال آل احمد )افتادم.
ممنون که سر می زنید.


پاسخ: درود بر شما و پاینده باشید.
مسافر زمان - ۱۱/٦/۱۳۸٩ - ۸:٤۳ ‎ق.ظ


مادح٥:۱٢ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۱٠ شهریور ۱۳۸٩
داستان سیاوش و سودابه داستان زیبایی هستش
ولی واقعا زن چه موجودیه با فکر و احساسش تله ای میسازه که همه در حیرتش میمونن
و اما سیاوش که خونش به ناحق ریخته شد
و فکر میکنم مطمئن نیستم که هنوز تو شیراز مراسمی به نام سوگ سیاوش یا سو وشن میگیرن
البته شما مطمئنا بهتر میدونید اگر اشتباه گفتم لطفا متذکر شید
ممنون از شما پاینده باشیدلبخند


پاسخ: حقیقتاَ من از مراسم در شیراز اطلاعی ندارم ..اما از نظر شما کمال تشکر دارم ..........شما نیز پاینده باشید.
مسافر زمان - ۱۱/٦/۱۳۸٩ - ۸:٤٤ ‎ق.ظ


زهره٤:٠۸ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۱٠ شهریور ۱۳۸٩
سلام
خوبید؟
خیلی زیبا بود
لذت بردم
ممنون
گل


پاسخ: خرسندم که مورد پسند واقع شد.
مسافر زمان - ۱۱/٦/۱۳۸٩ - ۸:٤٥ ‎ق.ظ


مینا۱٠:٤۱ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٩ شهریور ۱۳۸٩
امشب تمام آینه ها را صدا کنید
گاه اجابت است رو به سوی خداکنید
ای دوستان آبرودار در نزد حق
درنیمه شب قدرمرا هم دعا کنیدگل


پاسخ: پاینده باشید.
مسافر زمان - ۱٠/٦/۱۳۸٩ - ۱٠:٢٢ ‎ق.ظ


(((پیشنهاد بی شرمانه)))۱٠:٠٢ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٩ شهریور ۱۳۸٩
عالی بود.........................لبخند


پاسخ: امیدوارم و خوشحالم که مورد پسند شما واقع شد.
مسافر زمان - ۱٠/٦/۱۳۸٩ - ۱٠:٢٢ ‎ق.ظ


مدادهای آبی من٧:۳۳ ‎ب.ظ - شنبه، ٦ شهریور ۱۳۸٩
دوست بسیار عزیز
با تشکر از شما که همیشه برای نوشته هایم حضور داری و عذر خواهی که مدتی در سر زدن به دوستانم حضوری کمرنگ داشتم . خدا را شکر شما از گرفتاریهای نوشتاری من خبر داری و در این میان قطع نت هم دلیلی شد برای دیر آمدنم. فقط من فرصت ارسال چند پست جدید را داشتم . الان هم باادرس این وب آمدم. می بینم وب دیگرم را جایگزین کردید. میل شما هر چه باشد. بسیار خوب پس لازم شد در این وب لینک باشید. . در اولین فرصت.
انتخاب بسیار خوبی دارید از شاهنامه و تشکر که از این داستان زیبا
یاد کردید. عکس هم عالیست.
شاد باشیدگل


پاسخ: سپاس از نظرتان ....... من هنوز نیز به وبلاگ مدادهای آبی من سر میزنم.
شاد باشید.
مسافر زمان - ٧/٦/۱۳۸٩ - ۸:٤٦ ‎ق.ظ


سودابه۱٢:٢٦ ‎ق.ظ - یکشنبه، ٧ شهریور ۱۳۸٩
درود بر شما دوست گرامی.
دیر می نویسید ولی پربار.مثل همیشه از این مطلبتان هم لذت بردم.


پاسخ: درود بر شما مخاطب گرامی
امیددارم که مطلب کشش و جذب مخاطبین را دارا باشد ، ایکاش اینگونه داستانها همیشه زمزمه زبان مادران باشد.
مسافر زمان - ٧/٦/۱۳۸٩ - ۸:٤٤ ‎ق.ظ


بی تا۱٢:٥٩ ‎ب.ظ - یکشنبه، ٧ شهریور ۱۳۸٩
سلامی چو بوی خوش آشنایی از سفر برگشتم با یک دنیا آرزوی خوش برایتان لبخندگل
سودابه را هم بی رحمانه کشتید وای برما


پاسخ: شما نیز خوش باشید.
مسافر زمان - ۸/٦/۱۳۸٩ - ۱٠:۱٧ ‎ق.ظ


هرمز ممیزی٩:۱۳ ‎ق.ظ - دوشنبه، ۸ شهریور ۱۳۸٩
سلام گل
دوست من این مطالب را ننویس فردا سودابه را سنگسار میکنند و میاندازند گردن ملی گراها و میگویند سید ابوالقاسم فردوسی شهادت داده !


پاسخ: درود بر شما جناب آقای ممیزی دوست نیک اندیش و پربارم
نازنین بگمانم چنان نخواهد افتاد سنگسار سودابه را چنان که اشارت نمودید.
بهرحال مسرور از جوابتان.
مسافر زمان - ۸/٦/۱۳۸٩ - ۱٠:۱٦ ‎ق.ظ


سایه ی سکوت٢:٢۱ ‎ب.ظ - دوشنبه، ۸ شهریور ۱۳۸٩
سلام دوست بزرگوارم
مشتاق خوندن ادامه ی مطلبتون شدم ولی متاسفانه هر چی تلاش می کنم باز نمیشه ... الان دیگه از باز شدنش نا امید شدم ... زمان دیگری بر می گردم و می خونمش ناراحت


پاسخ: امید وارم این پست رسالت خود را به مخاطبان ادا نماید.
زنده باشید و پاینده
مسافر زمان - ۸/٦/۱۳۸٩ - ۳:٢۱ ‎ب.ظ


مینا۱۱:٤۳ ‎ب.ظ - دوشنبه، ۸ شهریور ۱۳۸٩
خیلی عالی بود . یکی از بهترین داستانهای شاهنامه همین داستان سیاوشه به نظر من .
همیشه در تاریخ انسانهایی بودن که مردم از دسیسه های اونها در امان نبودن .


پاسخ: امیددارم که اینگونه داستانها بر زبان مادران تا همیشه جاری باشد و نوزادن و کودکان ایران زمین را از آگاه سازند.
مسافر زمان - ۱٠/٦/۱۳۸٩ - ۱٠:٢٥ ‎ق.ظ


سایه ی سکوت۱۱:٥٠ ‎ب.ظ - دوشنبه، ۸ شهریور ۱۳۸٩
گل گل گل
سلام مجدد و سپاس از ارائه ی این داستان زیبا
دل آرام باشید دوست خوبم


پاسخ: گلگلگل
همه مادران ما میبایست به فرهنگ و ادبیاتمان و نیز پند ها و حکمت های عمیق آن توجه بیشتری نمایند.


مسافر زمان - ۱٠/٦/۱۳۸٩ - ۱٠:٢٤ ‎ق.ظ
مینا٤:۱٢ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٩ شهریور ۱۳۸٩
گل


پاسخ: گل
مسافر زمان - ۱٠/٦/۱۳۸٩ - ۱٠:٢٢ ‎ق.ظ


مرتضی۱۱:٢٥ ‎ق.ظ - شنبه، ٦ شهریور ۱۳۸٩
سلامی به سادگی بوی بهار متن وسروده زیبایی بود موفق باشید یاعلی.



اسحق فتحی۸:۳٦ ‎ق.ظ - شنبه، ٦ شهریور ۱۳۸٩
درود بر شما ...
داستان سیاوش غم انگیز ترین داستان های شاهنامه است داستان پاکی و وفاداری و من بارها بر مرگ این شاهزاده ی اخلاق گرای شاهنامه گریسته ام سپاس فراوان از این پست زیبا اما در مورد سروده خوم پرسیده بودید منظور از گیراندم آتشی را متوجه نشدید گیراندن آتش همان افروختن آتش است و دو دیگر آنکه این سروده توصیفی از فضای آشورآده است و در واقع داستان در آنجاست که اتفاق می افتد. برقرار باشیدو... بدرود


پاسخ: درود بر شما ...جناب آقای فتحی
و سپاسگزارم از توضیحات ارائه شده.
مسافر زمان - ٦/٦/۱۳۸٩ - ۱٠:٠٢ ‎ق.ظ


هرمز ممیزی۸:٢٧ ‎ق.ظ - شنبه، ٦ شهریور ۱۳۸٩
سلام دوست من / گل
در همین رابطه سعدی نیز میفرماید :
زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری !


پاسخ: ایکاش از دوستان نیز کسانی بودند که از جمله حکایات استاد سخن شیخ اجل نیز در وبلاگ خود مینوشتند ...... تا صبح برایشان درود.
مسافر زمان - ٦/٦/۱۳۸٩ - ۱٠:٠٤ ‎ق.ظ


فرهاد٩:٥۸ ‎ب.ظ - جمعه، ٥ شهریور ۱۳۸٩
سلام
وبلاگ ما تغییر مکان داد
از این پس ما را با نام "مرکز دانلود سمپاد" لینک کنید!!! به امید دیدار
samdlcenter.blogfa.com


فرزاد٥:٤٥ ‎ب.ظ - جمعه، ٥ شهریور ۱۳۸٩
سلام

به روزم و مشتاق نیم نگاهی...

گل



فرهاد٥:٠٠ ‎ب.ظ - جمعه، ٥ شهریور ۱۳۸٩
واقعا عذر میخواهیم.
چند وقتیست حتی وقت سر خاراندن نداریم.
آخر ما فوتوشاپیستیم.


پاسخ: موردی نیست ، دلمان برایتان تنگ شده بود.
مسافر زمان - ٦/٦/۱۳۸٩ - ۱٠:٠٩ ‎ق.ظ




28 امرداد نزدیک است ...

Posted: 11 Sep 2010 08:58 AM PDT




با سخنانی از ارد بزرگ اندیشمند معاصر ایران زمین به یادمان غروب غرور ، صداقت و اصالت میرویم ، افسوس ، هیچکس آگاه نبود که او اینچنین زیباست.

" مهم نیست تا چه میزان رشد کرده ایم ، مهم این است که از آرمان هایمان دور نشده باشیم"



" به جای خود کم بینی و آرمان گریزی ، پای در راه نهیم که این تنها درمانگر دردهای زندگی ست "







مرداد را بخاطر آورید

چراکه از دست به در شدگان را نمی توان بازگرفت

مرداد را بخاطر آورید

شاید امید دگر باره جان گرفت

گستاخی بازیگوش 28 شاخه گل را مترصد نشسته است

راست قامتان ، سنگینی سکوت را بر یاد دارند

مرداد را بخاطر آورید

چراکه متهمان این ماه پاکترین انسانها بوده اند

** زمزمه ای که وجودم را سخت میآزرد - تقدیم به شما **


منبع : مسافر زمان - سایت بیدارباش ....
http://parsnaz.persianblog.ir/post/96/



مطالب بخش نظرات مطلب بالا :



صریر٩:٤٦ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٢ شهریور ۱۳۸٩
ایران دیروز به پیران خردمندش نازید و مینازد
ایران امروز به جوانان برومندش مینازد و خواهد نازید

بدرود


پاسخ: باری اینگونه است که میگویید.......کافیست که به خود باوری و خرد محوری برسیم.
مسافر زمان - ٦/٦/۱۳۸٩ - ۱٠:٠٩ ‎ق.ظ


اسحق فتحی۱:٥٦ ‎ب.ظ - دوشنبه، ۱ شهریور ۱۳۸٩
درود بر شما از حضور همیشگی و پیام سرشار از لطف شما سپاسگذارم راستش را بخواهید من چیز زیادی از تاریخ نمی دانم اما هر آنچه را خوانده ام و میشنوم در بست نمی پذیرم مخصوصا" با تحریفاتی که هم اینک توسط صداو سیما در فیلم ها و میز گردهای هدف دارش مشاهده کرده ام ولی تاریخ را به گمانم هرگز نمیتوان به تمامی در یافت چرا که در ما همواره از یک راوی نقل قولی میکنیم که خود بالقوه میتواند از بیان حرفش مقاصد خاص داشته باشد و نهایتا" آنچه در این میان قربانی میشود حقیقت است


پاسخ: درود بر شما ...دوست گرامی
چیزی ندارم جز گفتن کاملاَ حق باشماست .... باری براستی اینگونه است که میگویید ... حقیقت همیشه ذبح انگیزه است و انگیزه دست مایه قدرت و قدرت در کسب اعتبار و اعتبار در جذب نقاب و نقاب در نشان لعاب و لعاب در فریب من و تو.... شاد باشی جوان و از بهار عمرتان لذت ببرید.
مسافر زمان - ۱/٦/۱۳۸٩ - ۳:٥٥ ‎ب.ظ


نسرین بهجتی۳:۱٠ ‎ق.ظ - دوشنبه، ۱ شهریور ۱۳۸٩
بهترین پاسخ حرف خودتان بود او زیاد دید و دم نزد ...


پاسخ: درود بر شما بانوی شیرین سخن
باری هیچکس آگاه نبود که او اینچنین زیباست......... شاد باش بر شما
مسافر زمان - ۱/٦/۱۳۸٩ - ۸:٤٥ ‎ق.ظ


نسرین بهجتی۱:۳٦ ‎ق.ظ - دوشنبه، ۱ شهریور ۱۳۸٩
سلام و هزاران درود بر شما .. ممنون از تشویق و حمایتهای شما ... من پاسخ را فرستادم ... اگر نکته ای را ازقلم انداخته ام لطفا بنویسید



ژاله۳:۱٢ ‎ب.ظ - شنبه، ۳٠ امرداد ۱۳۸٩
دروغگو دروغگو شصت و سه درصدت کو؟


پاسخ: درود بر شمای آشنا ....
حرفت را میخوانم ......... اما.. اما اینم یک نمونشه دیگه ........
ما غافل و شما عاقل .........زنده باشید ، بازهم از این نظرها بدین.
مسافر زمان - ۳۱/٥/۱۳۸٩ - ٩:٢۱ ‎ق.ظ


مونا٦:٢۳ ‎ب.ظ - پنجشنبه، ٢۸ امرداد ۱۳۸٩
چه خوب شد که از این بزرگوار نوشتید
راستش متاسفانه زیاد ازشون اطلاعات ندارم
اما "جمله" اون چیزیه که همیشه دنبالشم
و احترام میذارم به هر کس که یه جمله یادم بده...
"سنگینی بادهای سیاه را با تنهایی دو چندان میکنی...
به میان آدمیان رو و درشادمانی آنها سهیم شو.لبخند آدمیان اندیشه های سیاه را کمرنگ و دلت را گرمخواهد نمود(ارد بزرگ)"
اینو یه دوستی برام فرستاده بود گفتم بنویسمش!


پاسخ: درود بر شما میهمان گرامی
بقول شاملو که یادش گرامی : جستجوی راه خویش باش از این سان که منم
بهر حال من نیز از شما آموختم .... پایدار باشید.
مسافر زمان - ۱/٦/۱۳۸٩ - ۱:۱۸ ‎ق.ظ


پریسا٥:٠٢ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٢٧ امرداد ۱۳۸٩
ممنون که سر زدی
بازم اینورا بیا
فردا مطلب جدید میزنم حتما



مداد های آبی من ٤:٤٦ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٢٧ امرداد ۱۳۸٩
سلام دوست بسیار عزیز
تشکر از حضور همیشگی ات . منم به نوبه خودم شرمنده هستم که فرصتم کم است و یا گرفتار مشکلات زندگی هستم و ...
نوشته ها و عکس بزرگمرد ایران مصدق و یاد اوری روزهای مبارزات ایرانیان همیشه باید هشداری باشد برای بیداری ما که نشستن و صبر کردن چاره کار نیست. متاسفانه آنها که بلند شدند به بند در آمدند و بقیه هم از ترس مجبورند سکوت اختیار کنند. این درد جامعه ماست که پیوندانچنانی نداریم و اعتماد بهم را از دست دادیم.من اغلب در جاهای مختلف می شنوم که می گویند دنبال چه کسی را بگیریم که او بهتر باشد و اگر بدتر شد چه؟
بر این منوال داریم می ریم جلو چون افرادی مثل دکتر مصدق را نداریم
روزهایتان آرام و بدون اندوه


پاسخ: سپاس گذارم از شما به جهت حضور و اظهار نظرتان نویسنده گرامی
سئوالی دارم از شما ؟؟؟؟ آنانی که بلند شدند و همه به بند درآمدند ، منظور چیست ؟؟؟ برای چه بلند شدند و برای که بلند شدند؟؟؟؟ اگر میتوانستید مشخص نمایید بهتر بود چرا که اکنون در ذهنم گره بوجود آمده.....
سرزنده و شاد باشید.
مسافر زمان - ٢۸/٥/۱۳۸٩ - ۸:٤۳ ‎ق.ظ


نسرین بهجتی٤:۳٦ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٢٧ امرداد ۱۳۸٩
مشترک مورد نظر خاموش است ... آپم ... منتظر نظر... ممنونم



سودابه۱:٠۸ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٢٧ امرداد ۱۳۸٩
سلام .با دیدن عکس مصدق و آن عبارت تاثیرگذار بغض کردم.چرا در این جغرافیای بزرگ و غنی هیچ گاه جا برای مردان تاریخ ساز این مرز و بوم نبوده؟؟
مملکت تنگ بود و مرد بزرگ......
همیشه همین طور بوده.


پاسخ: درود بر شما بانوی گرامی
همیشه انتخاب و طی نمودن راه درست ،دشوار است ، و ماندن بر تعهد و پایمردی بر استقلال و منافع ملت، پاشنه آشیل
باری اینگونه است که مردان راست کردار در دنیایی تنگ می زیند آنقدر تنگ که حتی در وطن خویش غریب میشوند.
اما نه ایرانیان ققنوسند و باز به آسمان میرسند....من یقین دارم.
مسافر زمان - ٢٧/٥/۱۳۸٩ - ٢:٠٦ ‎ق.ظ


حامد حسینی۱٠:٢٩ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٢٦ امرداد ۱۳۸٩
درود به شما
ممنون که به بلاگ این حقیر سر زدین !
پست های زیادی از وبلاگتون رو خوندم و چیزای زیادی دستگیرم شد
از تذکرتون درباره 28 مرداد ممنونم ، یاد آوری تلخی بود


پاسخ: امیدوارم مطالب در خور شانی باشد و صد البته مثمر ثمر.....پاینده باشید.
مسافر زمان - ٢٧/٥/۱۳۸٩ - ۱٢:٥٧ ‎ق.ظ


مادح٦:٥٥ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٢٦ امرداد ۱۳۸٩
عکس دکتر مصدق رو که دیدم یه غم کهنه انگار سر باز کرد
خدا رحمتشون کنه که کم نکردن اما کم دیدن و شاید بهتر باشه بگم بد دیدن افسوس


پاسخ: من نیز باشما موافقم ...اما..اما او بسیار دید و دم نزد ، او بسیار میدانست ، اما انتقام ..................هرگز
باری او بسیار میدانست
مسافر زمان - ٢٧/٥/۱۳۸٩ - ٢:٠٩ ‎ق.ظ


نبضگیر٥:۳٢ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٢٦ امرداد ۱۳۸٩
باسلام مجدد
شما و دوستان بیدار باش شما ،الحمدالله همه بیدار و اهل نظر هستند،دیگر نیازی به توضیح بیشتر در مورد درس گرفتن از تاریخ را ندارند.ولی امر نمودید،فقط بعنوان تذکار خدمت دوستان عرض می کنم،وگرنه بحث دراین مورد مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد.
متاسفانه ما ملتی هستیم که عادت داریم نخبه ها را از بین ببریم.شمارا ارجاع می دهم به کتابی به نام "جامعه شناختی نخبه کشی" متاسفانه نام نویسنده آن در حال حاضر در ذهن ضعیفم نیست.بایدمطالعه جامعه شناختی شود چرا ما صبح فریاد می زنیم زنده باد مصدق،عصردر جناح زنده بادشاه قرار می گیریم؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!چرا افرادی چون مصدقها که برای مام وطن شان تلاش می کنند باید دراسارت بسربرند ویا چون سروداران سر بردارباشند؟؟
پس کی باید از تاریخ درس گرفت؟ببخشید طولانی شد ما پیر مردها مبتلا به بیماری طول کلام هستیم.من خواستم در یک جمله عرض ادب کنم ولی شمانگذاشتید.
گللبخندگل



نبضگیر٢:٢۱ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٢٦ امرداد ۱۳۸٩
28 مرداد را باید بخاطرآورد و از آن درس گرفت.


پاسخ: ایکاش توضیح بیشتری میدادید که چه درسی باید گرفت و چکار باید کرد.
بهرحال ممنون.
مسافر زمان - ٢٦/٥/۱۳۸٩ - ٢:۳۳ ‎ب.ظ


زهره۱:٢۱ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٢٦ امرداد ۱۳۸٩
این که من گفتم خوش به حال مردم
صرفا هم دوره بودن با مصدق مد نظرم بود جدای از این مسائلی که شما اشاره کردید
ممنون از حضورتون


پاسخ: میدانستم که منظور واقعی تان این است و قبلاً اشاره به عمق منظورتان داشته ام.
مسافر زمان - ٢٦/٥/۱۳۸٩ - ۱:۳٢ ‎ب.ظ


زهره۱٢:۳٧ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٢٦ امرداد ۱۳۸٩
سلام
ممنون از لطفتون
درود به روح پاکشون
و خوش به حال مردم اون زمان که با مردی چون مصدق معاصر بودند


پاسخ: مطمئن هستید دوست من... که خوش به حال آن مردم میبایست فرستاد ؟؟
میدانید که آن مردم سختی تحریم و تهدید و درگیری دسته جات سیاسی را به تن می...ن و هزار مورد دیگر .... به اعتقاد شما اگر همین نسل امروزی ما در آن دوره بودند چنان فشارهایی رو تحمل میکردند و یا اینکه خود در مقابل دولت دکتر محمد مصدق می ایستادند و بخواهند که با انگلیس توافق کند. .. بهرحال من به صداقت گفتارتان و عمق منظورتان آگاهی دارم ...شاد باشید.
مسافر زمان - ٢٦/٥/۱۳۸٩ - ۱:٠٩ ‎ب.ظ


هرمز ممیزی۱٠:۱۳ ‎ق.ظ - سه‌شنبه، ٢٦ امرداد ۱۳۸٩
سلام گل

" مهم نیست که چه کسی جوانها را کشته، مهم اینست که چه چیزی جوانها را کشته "
مارتین لوتر کینگ


پاسخ: باری همیشه مقصر اصلی آمریین (امیدوارم صحیح نوشته باشم) هستند و نه عاملین ، یعنی گناه عاملین کمتر از آمریین است....شاد باشید.
مسافر زمان - ٢٦/٥/۱۳۸٩ - ۱٠:۳٩ ‎ق.ظ


مینا٦:۳۸ ‎ب.ظ - دوشنبه، ٢٥ امرداد ۱۳۸٩
خود کم بینی بزرگترین آفت هر انسان و هر ملت است . چقدر جای مصدق و مردان بزرگی همجون او در ایران خالی ست .
ایران پاینده و ایرانی سربلند و روح همه کسانی که برای آزادی ایران جانشان را از دست دادند شاد .


پاسخ: همانطور که شما نویسنده محترم اشاره نمودید ، خود کم بینی بزرگترین آفت هر انسان و ملت است ، اگر با اراده و پرهمت باشیم کوه را همانند فرهاد با تیشه میتراشیم ، در برابر هر ناملایمتی چون کوه استوار میمانیم...پاینده باشید.
مسافر زمان - ٢٥/٥/۱۳۸٩ - ٦:٤٤ ‎ب.ظ



سیاوش ...

Posted: 11 Sep 2010 08:37 AM PDT

ارد بزرگ اندیشمند و متفکر ایرانی که نظریات شگفت انگیز او موجب جلب و گرایش بسیاری از علاقمندان به علوم انسانی و بعضا علوم سیاسی شده است . ارد بزرگ به نوعی معمار است ، او از آینده ایی سخن می گوید که می تواند ایران را به جایگاه اصلی خود باز گرداند . شاید مهمترین نظریه او یعنی قاره کهن خود به تنهایی بتواند بیشترین تغییرات را در سطح روابط خارجی ایران و 19 کشور اطراف آن بوجود آورد . او به صراحت از تبانی شرق و غرب برای بلعیدن حوزه فرهنگی مرکز جهان ( که ایران در قلب آنست) یاد کرده است نظریه او مبتنی بر سخن فردوسی است که می گوید سلم و تور دو فرزند فریدون که یکی بر غرب و دیگری بر شرق جهان حکومت می نمودند برای تصاحب سرزمین ایرج حاکم منطقه قاره کهن (نامیست که ارد بزرگ بر منطقه ای از کشمیر تا مدیترانه نهاده است ) را می کشند . و او می گوید قاره کهن امروز توسط آسیا و اروپا بلعیده شده است.






نوشته اند که روزی طوس، گیو، گودرز و چند پهلوان نامی دیگر به شکار رفتند. آنها پس از پیمودن مسافتی به یک شکارگاه سرسبز و بکر و پربرکت رسیدند و به شکار پرداختند. چون آن شکارگاه پر از شکار بود دیری نپایید که چند حیوان را شکار کردند. آنها پس از پایان شکار به قصد گردشی کوتاه در اطراف نخجیرگاه، پیش تاختند تا به جنگلی انبوه رسیدند. در حال گشت و گذار و تماشای سرزمین بکر و زیبا، ناگهان وجود زنی بسیار زیبا و جوان در آن مرغزار، نظر همگان را به خود جلب کرد:



به بیشه یکی خوب رخ یافتند پر از خنده لب هر دو بشتافتند



گیو که از دیدن دختر زیبا و جوان در این دشت و جنگل انبوه شگفت زده شده بود بیدرنگ شرح حال و علت تنهایی اش را در جنگل پرسید. دختر جوان پاسخ داد : « از دست بدمستی ها و شراب خوارگی های زیاد و پرخاشگری و بدرفتاری پدر، خانه و خانواده ی خود را رها کرده و از ترس جانم فرار کرده به این جنگل پناه آورده ام.



شب تیره مست آمد از دشت سور همان چون مرا دید جوشان ز دور

یکی خنجری آبگون برکشید هما خواست از تن سرم را برید



وقتی گیو از نژاد دختر جوان پرسید، او پاسخ داد : « از بستگان و خویشگان گرسیوز هستم.»

پس از گفتگوی بسیار گیو و طوس هر دو از آن دختر جوان خوششان آمد و بر سر تصاحب او با هم درگیر شدند. چون دامنه ی اختلاف دو پهلوان بر سر تصاحب دختر جوان فزونی یافت به این نتیجه رسیدند که کسی را به داوری بپذیرند و رای او را قبول کنند.

سرانجام کسی را به داوری نشاندند و او نظر داد که دختر جوان را به دربار کیکاوس شاه برده و از او نظرخواهی کنند و هر آنچه که شاه بگوید، آنها بپذیرند.از این رو آنها با دختر جوان رهسپار کاخ کیکاوس شدند و پادشاه هوس باز و عاشق پیشه چون دختر زیبا و جوان را دید فراموش کرد که گیو و طوس برای چه منظوری نزد او آمده اند. او داوری را به کنار نهاد و خود از در خوش زبانی و مغازله با دختر جوان برآمد و نوید یک زندگی اشرافی و شاهانه را به او داد و با چرب زبانی از او خواست که همسرش شود و به او گفت :«تو تنها زنی هستی که شایستگی سوگلی بودن شبستان مرا داری.»



به مشکوی زرین کنم، شایدت سر ماه رویان کنم، بایدت



دختر جوان از یک سو به یاد بدمستی ها و خشم و بدرفتاری پدر عربده کش و شراب خواره اش افتاد و از سوی دیگر وقتی زرق و برق و دم و دستگاه شاهی را دید از گیو و طوس چشم پوشید و کیکاوس را برگزید:



چنین داد پاسخ که دیدم ترا ز گردنکشان برگزیدم ترا



بنابراین کیکاوس این دختر جوان را نیز به خیل زنان حرمسرا یش اضافه کرد.

چندی نگذشت که دختر جوان از کیکاوس فرزندی به دل نشاند و چون کودک زاده شد ، همگان از زیبایی غیر معمول و بیش از اندازه اش به سختی در شگفتی شدند و به دنیا آمدن نوزاد پسر زیبا روی سالم و تندرست را به کیکاوس خبر دادند و پدر نیز نامی زیبا یر کودک نهاد.



جهاندار نامش سیاوش کرد برو چرخ گردنده را بخش کرد



بدین ترتیب سیاوش که نتیجه ی هم بستری کیکاوس با دختری زیبا و از نژاد تورانیان و از خویشان گرسیوز برادر افراسیاب بود دیده به جهان گشود.

چون مدتی از رشد کودک در کاخ کیکاووس گذشت، رستم به نزد پادشاه آمد و از او تقاضا کرد که آموزش، پرورش و تربیت کودک را به او بسپارد. کیکاووس که از نیرو و خرد و دانایی رستم آگاهی داشت بدون هیچگونه مخالفتی سیاوش را به او سپرد. رستم هم بیدرنگ کودک زیبا را برداشت به زابل برد و همچون فرزندش در تربیت و پرورش وی کوشید و راه و رسم آزادگی، پهلوانی و آیین رزم را به او آموخت. رستم سال ها به پای سیاوش نشست تا او را آنگونه که خود می خواست بار آورد.



هنرها بیاموختش سربسر بسی رنج ها برد و آمد بسر

سیاوش چنان شد که اندر جهان بمانند او کس نبود از مهان



سیاوش چون در اثر توجه و آموزش های رستم کاردیده و کارآزموده شد از رستم درخواست کرد که ترتیبی دهد تا به دیدن پدرش کیکاوس برود.

رستم چون ماموریت خود را در زمینه تربیت و پرورش سیاوش پایان یافته می دید، به گرمی از این امر استقبال کرد. آنگاه پس از تهیه مقدمات کار، با انبوهی از پهلوانان و سواران به همراه سیاوش به سوی دربار کیکاووس به راه افتادند. چون کیکاووس از آمدن سیاوش و رستم باخبر گردید، فرمان داد تا سرتاسر مسیر حرکت و تمام شهر را آذین ببندند و خود نیز به استقبال پهلوانان و پسرش رفت و چون آنان را دید هدایای فراوانی به آنها داد.

کیکاووس چندین سال سیاوش را مورد آزمایش قرار داد و در سال هشتم دریافت که او شایستگی جانشینی او را دارد. از این رو بخشی از ایران زمین را برای فرمانروایی به سیاوش واگذار کرد.



زمین کهستان ورا داد شاه که بود او سزای بزرگی و گاه



در این بین سیاوش ناگهان خبر مرگ مادرش را شنید. او بر درگذشت مادرش بسیار گریه کرد و سوگواری نمود، سرانجام رویداد مرگ مادر را پذیرفت.





منبع:کتاب شاه کشی(محمدتقی سرمدی - ناصر پویان)

[1] گرسیوز(Garsivaz) به معنی پایداری اندک، برادر افراسیاب تورانی

[2] - کهستان ماوراء النهر است


منبع : مسافر زمان - سایت بیدار باش ....
http://parsnaz.persianblog.ir/post/94/



مطالب بخش نظرات مطلب بالا :



یواش۱٢:٢٩ ‎ب.ظ - دوشنبه، ۱۸ امرداد ۱۳۸٩
دوست خوبم سلام
خدمت رسیدم هم عرض ادب کنم و راستش رو بخوای هم بیشتر و خیلی زیاد ازت دعوت کنم برای تکه ای فراموشی در خدمت باشیم ...
دو تا داستان بی تاب دارم که نظر شما رو انتظار میکشن ...
ممنونم !



نورافشان٦:۳٠ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۱۳ امرداد ۱۳۸٩
خوندم
انجمن فرزانگان کویر٧:۱٢ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ۱٢ امرداد ۱۳۸٩
با سلام

از عبادت ها كدام فاضل تر است ؟


گفت:..........

انجمن فرزانگان كوير



علي٥:٢٢ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ۱٢ امرداد ۱۳۸٩
سلام
خوبین؟؟
بروزم خوشحال میشم نظر تون رو در مورد مطلب جدید بدونم



North Star۱٢:۳۸ ‎ب.ظ - دوشنبه، ۱۱ امرداد ۱۳۸٩
ایران می تواند...؟؟؟!!!
می شود که بتواند
و هم
نمی شود!!!!



علی۱:٢٧ ‎ب.ظ - یکشنبه، ۱٠ امرداد ۱۳۸٩
سلام
خوبي؟خسته نباشي...
به روزم با يه مطلب متفاوت لطفا نظر بده




بی تا۱۱:۳٦ ‎ق.ظ - یکشنبه، ۱٠ امرداد ۱۳۸٩
با من بگو چگونه بخندم؟
وقتی که دور لب هایم را
مین گذاری کرده اند
ما
کاشفان کوچه های بن بستیم
حرف های خسته ای داریم
این بار
پیامبری بفرست
که تنها گوش کند
می خواستم بمانم
رفتم
می خواستم بروم
ماندم
نه رفتن مهم بود و نه ماندن
مهم
من بودم
که نبودم...
از : گروس عبدالملکیانناراحت
جواب شما نه هست ازشما ناراحت نیستم



اسحق فتحی۱۱:٢٧ ‎ق.ظ - یکشنبه، ۱٠ امرداد ۱۳۸٩
درود..
ظهر چهارده سالگی ام را ببینید



مدادهای آبی من٩:٤٩ ‎ب.ظ - شنبه، ٩ امرداد ۱۳۸٩
سلام دوست عزیز
به علت گرفتاری زودتر نشد تشکر کنم از اطلاعتون در مورد سال روز مشروطیت .
متاسفانه تمام انقلابها را می بینیم که به تاریخ سپرده شده و دیگر
نشانی از آنها نمانده . به قول دکتر شریعتی انقلاب فرزندان خود را
می بلعد.
موفق باشید



هرچی بخوای٢:٠٧ ‎ب.ظ - پنجشنبه، ٧ امرداد ۱۳۸٩
مروری بر خودداری شرکت‌های خارجی از همکاری با ایران



اسحق فتحی۱۱:٢٥ ‎ق.ظ - پنجشنبه، ٧ امرداد ۱۳۸٩
مشروطیت نیز مانند تمام انقلاب های دیگر فرزندان خود را خورد تا آن دولتی که خوش درخشیدن گرفته بود بجای بنا نهادن پایه های عقل گرای یک رژیم مردمی باز هم به بیراهه ی شرط و شرع و ... رفت -برقرار باشید



اسحق فتحی٩:٢٧ ‎ق.ظ - پنجشنبه، ٧ امرداد ۱۳۸٩
درود بر تو مسافر زمان شاد باش مرا هم پذیرا باشید گو اینکه آن انقلاب هم خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود به امید آزادی-برقرار باشید



فرزاد٧:٠۳ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٦ امرداد ۱۳۸٩
گل
دریا(دریای شرقی)٥:٢٥ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٦ امرداد ۱۳۸٩
بله کاملا" درسته ...مادربزرگم هم سینه به سینه بهش رسیده ایشون نابینا هستند از سن 25 سالگی تا به امروز که 85 سال دارند ولی حافظه ای بسیار قوی دارند به طوری که مرثیه خوانیهای قدیمی رو هنوز بیاددارندوبصورت شعر می خوانندلبخند



بی تا۳:٤۸ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٦ امرداد ۱۳۸٩
فعلا هوای حوصله ام ابرای بعدا جواب میدم ناراحت


پاسخ: هر طور که راحتید ...
مسافر زمان - ٦/٥/۱۳۸٩ - ٤:٢٦ ‎ب.ظ


اسحق فتحی۸:٤۱ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٦ امرداد ۱۳۸٩
درود برشما گو اینکه داستان جانکاه سیاوش را بارها خوانده ام اما همواره خواندنش برایم دوست داشتنی است سپاس فراوان و بدرود


پاسخ: من کاری نکرده ام ، ما نیاز مند به دانستن ریشه هایمان هستیم ، دانستن داستان و شخصیت و هنر کسانی که در بافتن تار وپود این فرهنگ نقش داشته اند.. خوشحالم از رضایتتان....بدرود
مسافر زمان - ٦/٥/۱۳۸٩ - ۱٠:٢٥ ‎ق.ظ


زهره۸:۱۳ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٥ امرداد ۱۳۸٩
سلام
خوبید؟
عید شما مبارک
خیلی عالی بود
از خوندنش بسیار لذت بردم
ممنون
گل


پاسخ: خوشحالم که مورد پسندتان واقع شد .... این کمترین کاریست که من انجام میدهم ..... ما خیلی باید تلاش کنیم خیلی ، خیلی عقبیم ، ما در شناختن خود نیز جا مانده ایم.......بدرود
مسافر زمان - ٦/٥/۱۳۸٩ - ۸:۳۸ ‎ق.ظ


نبضگیر٧:۳٦ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٥ امرداد ۱۳۸٩
بادرود وسپاس ازداستانهای زیبا وآموزند ه تان ازکتاب ارزشمند کلیله و دمنه.دراینجا یک جمله معترضه خدمت شما و دوستان بیدارباش تان دارم.افتخاربه پیشینه مفاخرکشورعزیزمان و دوست داشتن وطن امریست پسندیده.ولی افراط دراین امرمارا بسوی ناسیونالیسم سوق می دهد.
ماقبل ازاینکه ایرانی باشیم، انسان هستیم همه فرزندان آدم و حوا،همه برادرو خواهر،همه فرزند کره خاکی هستیم،و کرۀ خاکی وطن ماست.آنهم موقتی،لذا همین مرزبندی جغرافیائی،زبانی،نژادی،طبقاتی و.. موجب برادر کشی،وجنگهای بزرگ در تاریخ شده است.باید به این باور برسیم که نه" من ایرانی آقای جهانم" و نه "آمریکائی آقای منست".شعار"انا ربکم اعلا" شایسته انسان آزاده نیست. با عرض پوزش ازطولانی شدن نظر.


پاسخ: درود بر شما هموطن عزیز و سپاس گذار از بیان نظرتان
من ایرانی (که منظور ما ایرانیان است) ، شامل همه اقوام (ترک و کرد و لر و پارس و بلوچ و زابلی و عرب و گیلک و مازنی و مروی و ....) میباشد که همه ما پنج انگشت یک دست میباشیم.....
ما ایرانیان همیشه منادی آزادی و لطافت و فرهنگ میباشیم ...هیچگاه به نسبت تاریخ متجاوز و سفاک نبودیم .... چرا که ما در قدمت زمین ریشه داریم ، آنچه موجب برادر کشی و خونریزی میگردد ، نداشتن ریشه و ظرفیت است ، کار کشورهای نوپا و بدور از تمدن است (انگلیس و فرانسه و آلمان (نازی ها فقط) و همین آمریکا که خیلی ها کشته و مرده ش شدند.)
مسافر زمان - ٦/٥/۱۳۸٩ - ٧:٤٩ ‎ق.ظ


قطره های آبی٦:٢٤ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٥ امرداد ۱۳۸٩
سلام دوست عزیز
با تشکر از شما و تبریک .
مدتی کم پیدا بودید و منم گرفتار که خودتون می دونین دلیلش رو در مورد کار زیاد . یادتون بودم اما از بس دوستان در هر وبلاگ مختلفند اغلب فراموش می کنم کجا سر زدم و کجا نرفتم. اتفاقا امروز در حال سرکشی به اونها بودم بعد از چند روز که کامنتتون رو دیدم.
مطلب انتخابی مثل همیشه خیلی خوب بود . داستانهای از این گونه همیشه جذابیت خاص خودشون را دارند.
ایران همیشه سر فراز بماند.
شما هم روزهاتون بهاری


پاسخ: در وهله اول سلامتیتان بسیار اهمیت دارد
بفکر سردرد ها و چشم دردتان باشید ...... که اگر خدای ناکرده مبتلا گشتید دیگر قادر به همین نوشتن نخواهید بود ... من برای خودتان میگویم ...
و ممنون از اینکه مطلب مورد توجه تان قرار گرفت.
شاد باشید و از بهار عمرتان لذت ببرید.
مسافر زمان - ٦/٥/۱۳۸٩ - ٧:٥۳ ‎ق.ظ


حوری٥:٠٤ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٥ امرداد ۱۳۸٩
من عاشق داستان های تاریخی ام . واقعا ازتون ممنونم


پاسخ: من کاری نکردم ...تنها از داستانهای فرهنگ خودمان گفتم ....همین
خوشحالم که مورد استقبالتان قرار گرفت.
مسافر زمان - ٦/٥/۱۳۸٩ - ۱۱:۳٢ ‎ق.ظ

مینا٤:٠٤ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٥ امرداد ۱۳۸٩
کسی که اشراف به این کتابها داشته باشد قطعا عرق ملی زیادی خواهد داشت درست مثل شما .


پاسخ: این نهایت لطف شما به من است ... خودم که چنین نمی اندیشم ، چرا که هنوز در ابتدای راهیم...........پیروز باشید.
مسافر زمان - ٦/٥/۱۳۸٩ - ۱:٥٠ ‎ب.ظ


رشنو٢:٢٩ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٥ امرداد ۱۳۸٩
سلام دوست عزیز
با یکی از دوستان یه انجمن زدیم که جای خیلی خوبیه برای تبادل نظر و اطلاعات
خوشحال میشم یکی مثل تو بیاد اونجا عضو بشه و از وجودش استفاده بشه. البته روند اصلی سایت سینما و سریاله ولی جای همه بحثی هست.
منتظرم
http://forum.cinemacenter.ir/forum.php


مینا٧:۱۳ ‎ب.ظ - دوشنبه، ٤ امرداد ۱۳۸٩
بچه که بودم بابام کتابهایی به زبان ساده و روان از شاهنامه برای من و خوارم خریده بود . داستانهایی از شاهنامه جلد 1و2 و فریدون و سه پسرش و ضحاک ماردوش و سه تا کتاب دیگه که اسم دقیقشون خاطرم نیست . از این طریق بود که من با شاهنامه آشنا شدم و مدیون بابام هستم . خوندن شاهنامه بر هر ایرانی واجبه البته به نظر من . یکی از داستانهای مورد علاقه من داستان سیاوش بود .
مرسی که این داسنان زیبا و آموزنده رو انتخاب کردین .


پاسخ: شاهنامه ، کلیله و دمنه ، رباعیات خیام ، بوستان و گلستان سعدی و غزلیات حافظ ، جملگی مفاخر و شاهکارهای ادبی ما ایرانیانند (بجز کلیله و دمنه که اثریست هندی و ترجمه ایرانی)............فقط یک لحظه تصور کنید اگر کسی اشراف بر کتابهای فوق داشته باشد ، چه احساسی نسبت به خود و دیگران و ملک و سرزمینش خواهد داشت. بدرود.
مسافر زمان - ٥/٥/۱۳۸٩ - ٧:٤۱ ‎ق.ظ


دریای شرقی۱٢:٠٤ ‎ب.ظ - دوشنبه، ٤ امرداد ۱۳۸٩
من همیشه با قصه های قشنگی که مادربزرگم برام می گفت می خوابیدم ....همش داستانهای زیبای تاریخی لبخند


پاسخ: پس یادتان باشد ، شما نیز سنت مادر بزرگ را حتما پیروی و ادا نمایید.
یادتان باشد که تاکنون اگر ما ایرانی مانده ایم بخاطر این استکه همیشه اسناد از بین میرفتند و کسی اجازه درج واقعیت نداشت ، یا بدلیل حکومت استبدادی وقت و یا نبود سواد عمومی و یا .... و بدین منظور ادبیات شفاهی ما ایرانیان بسیار قوی گشت و تاریخمان و هویتمان سینه به سینه منتقل شده است..... یادمان باشد که فرهنگمان را به فرزندانمان منتقل نماییم.
مسافر زمان - ٤/٥/۱۳۸٩ - ۱:۳٧ ‎ب.ظ


بی تا۱۱:۳٠ ‎ق.ظ - دوشنبه، ٤ امرداد ۱۳۸٩
واینجا هم باز یک زن تورانی قربانی صعنت تاریخ میشه ولی کلا جالب خواندم و بنظرم از روزی که حوا و حوایان بدنیا آمدند در حقشان کلا ظلم شد
و در ضمن وطن پرستیان حرف نداره البته من هم با داشتن سه وطن ولی ایران جای دیگریست خائن نیستم در مورد وطن .گل


پاسخ: باری این ماهیت تفکر اجتماعی و اجتماع تفکرات مرد سالارانه است که در آن به حوا و حوایان ظلم میشود.
مسافر زمان - ٤/٥/۱۳۸٩ - ۱:٢۱ ‎ب.ظ


سودابه٩:٤۸ ‎ب.ظ - یکشنبه، ۳ امرداد ۱۳۸٩
سلام دوست خوبم. مطالبتان چنان از حس وطن پرستی و عشق به ایران سرشار است که غرور ایرانی بودن دوباره در من زنده می شود.
به قول یک شاعر کرد: اگر نقشه تمام دنیا را در هم ریزند
اگر زمین را نیز,
وقتی دوباره مرزها را کشیدند
باز برمیگردم به این سرزمین
وهمیشه ایران را وطن خویش می کنم.


پاسخ: ایران سرای من و تو همه ما میباشد ....... درست است که عقب ماندیم و یکمقدار درگیر مسائل روز مره ...اما ...اما هنوز ایرانی آقای جهان است ، چون تفکر ایرانی پندار نیک ،کردار نیک و گفتار نیک است و میبایست باشد.......بدرود.
مسافر زمان - ٤/٥/۱۳۸٩ - ۸:۳٠ ‎ق.ظ


شبنم٩:۳٦ ‎ب.ظ - یکشنبه، ۳ امرداد ۱۳۸٩
سلام
خوبید؟؟!!
شرمنده دیر اومدم مدتی نبودم خیلی درگیرم....
به زودی برمیگردم!
بازم از حضورتون ممنون
شاد باشیدگل


پاسخ: باری همه ما بنوعی در گیر در روزمره گی....دیر آمدنتان مهم نیست ، مهم حضورتان است.
مسافر زمان - ٤/٥/۱۳۸٩ - ۸:۳٢ ‎ق.ظ


دریا(دریای شرقی)۸:۱٩ ‎ب.ظ - یکشنبه، ۳ امرداد ۱۳۸٩
درودبرشما
داستان زیبایی بود ....من داستانهای تاریخی روخیلی دوست دارم
استفاده بردیم...سپاس


پاسخ: یکزمان میبایست برسد که همه مادران ایران زمین اینگونه داستانها را لالایی زبانشان کنند و فرزندانشان را با شناختن این اساطیر بخوابانند.
مسافر زمان - ٤/٥/۱۳۸٩ - ۸:۳٦ ‎ق.ظ


البرز پیر ...

Posted: 11 Sep 2010 08:13 AM PDT

با درود بر همه مهربان یاران و عزیزانی که شور سربلندی ایران عزیز را در سر می پرورانند و تنها دل در گرو نام ایران دارند و حیاتشان به حیات این سرزمین پیوند خورده است ، سر بلند و پیروز باشید و نور ایزدی همیشه همراهتان.

ارد بزرگ اندیشمند ممتاز معاصر ایران زمین چنین می نویسد :

زمان رستاخیز اندیشه آدمیان فرا رسیده است پس برای پاسداشت داشته های خود باید بیشتر بدانیم ، براین باورم که نخبگان و اندیشمندان سرزمین من ایران می توانند پادشاهان کهکشان اندیشه فردا باشند.





(قله همیشه پرافتخار دماوند - رشته کوه البرز)



البرز سالخورده، مانند زال زر

موی سپید را

افشانده تا کمر

رنجیده از سپهر

برتافته نگاه خود از روی ماه و مهر

بر زیر پای خویش

می‌افکند نگاه

بر چهره گداخته، سیلاب اشک را

شاید به بیگناهی خود می‌کند گواه



سیمرغ سال‌هاست که از بام قله‌هایش

پرواز کرده است

پرهای چاره‌گر را

همراه برده است

فر هما که بر سر او سایه می‌فکند

اورنگ خویش را به کلاغان سپرده است



در زیر پای او

قومی ستم‌کشیده، پریشان و تیره‌روز

در چنگ ناکسان تبهکار کینه‌توز

جان می‌کند هنوز



این قوم سرفراز غرورآفرین، دریغ

دیری‌ست کز تهاجم دشمن، فریب دوست

چون لشکری رها شده، از هم گسیخته

جمعی به دار شده، جمعی گریخته

وان همت و غرور فلک‌سای قرن‌ها

بر خاک ریخته

وین جمع بازمانده گم کرده اصل خویش

خو کرده با حقارت تسلیم

نومید و ناتوان

دربند آب و نان



البرز سالخورده، افسرده و صبور

جور سپهر را

بر جان دردمندش

هموار می‌کند

گاهی نظر در آینه قرن‌های دور

گاهی گذر به خلوت پندار می‌کند:

- «آیا کدام تندر،

این جمع خفته را

بیدار می‌کند؟

آیا کدام رستم، افراسیاب را

در حلقه کمند گرفتار می‌کند؟

آیا کدام کاوه، ضحاک را به دار نگونسار می‌کند؟

آیا کدام بهرام، آیا کدام سام،

آیا کدام گمنام؟...»



البرز سالخورده

در پیچ و تاب گردش ایام،

رنجیده از سپهر

برتافته نگاه خود از روی ماه و مهر

بر زیر پای خویش

می‌افکند نگاه،

تا کی طلایه‌دار رهایی رسد ز راه؟

شعر زیبای البرز از فریدون مشیری



منبع : مسافر زمان سایت بیدار باش...
http://parsnaz.persianblog.ir/post/93/


مطالب بخش نظرات مطلب بالا :


مينا۱٠:٠٢ ‎ب.ظ - شنبه، ٢ امرداد ۱۳۸٩
زيبا بود. منم آپم خوشحال ميشم نظرتو بدونم



بی تا۳:٥۱ ‎ب.ظ - جمعه، ۱ امرداد ۱۳۸٩
ممنونم ومرسی گل



نبضگیر۱۱:۱٢ ‎ق.ظ - پنجشنبه، ۳۱ تیر ۱۳۸٩
چون البرز سرفراز باشید،
چون البرز با اندیشه هایتان بستردلها را سیراب کنید.
چون همیشه از این سراچه لذت بردیم.
گلگلگل



سایه ی سکوت۳:۱٩ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۳٠ تیر ۱۳۸٩
البرزمان پایدار
ایرانمان سر فراز
سلام دوست عزیز
همیشه اشعار فریدون مشیری تازه و خواندنی ست
دل آرام باشید



اسحق فتحی٢:٢٤ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۳٠ تیر ۱۳۸٩
درود ...
هیچ مکثی لازم نیست بزرگوار
از کرختی ناچار انگشتان که به آهی گرم می شوند
ممنونم از حضور و دقت نظرتان برقرار باشید



اسحق فتحی۱۱:٥٦ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ۳٠ تیر ۱۳۸٩
درود ..
حضرت کلاغ از قار آمده..



حمید٩:۳۸ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ۳٠ تیر ۱۳۸٩
سلام دوست گرامی که همیشه به یادت هستم جای شما خالی چند وقت پیش از کنار دماوند می گذشتم ابهت کوه و قدرت خدا اشکم را در آورد و یاد غزل حضرت حافظ افتادم که می گوید: من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم -- لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم. بدردود سالار


پاسخ: من نیز چون شما همیشه بیادت هستم ...... خوشحالم از حضورت دوست محترمم.
مسافر زمان - ۳٠/٤/۱۳۸٩ - ۱٢:٤٥ ‎ب.ظ


دریا(دریای شرقی)٧:٥٠ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٢٩ تیر ۱۳۸٩
زیبا بود مرسی لبخندمن اشعار فریدون مشیری رو خیلی دوست دارمگل



هرمز ممیزی٤:۱٦ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٢٩ تیر ۱۳۸٩
سلام بر شما و بر دماوتد خاموش
باشد که باز ضحاکیان را به بند کشد !گل


پاسخ: هیچ قوم غیر ایرانی تاب و توان ماندن در فرهنگ ایرانی را ندارد و تن خواهد داد حتی اگر 200 سال طول بکشد.
مسافر زمان - ٢٩/٤/۱۳۸٩ - ٤:۳٩ ‎ب.ظ


زهره۱۱:٥۳ ‎ب.ظ - دوشنبه، ٢۸ تیر ۱۳۸٩
سلام
خوبید؟
خیلی زیبا بود
لذت بردم
شاد و سربلند باشیدگل


پاسخ: دقیقا خود نیز همچنین احساسی داشتم که شما دارید.....و از این بابت خوشحالم ..........بدرود
مسافر زمان - ٢٩/٤/۱۳۸٩ - ٧:٤٠ ‎ق.ظ


سودابه٩:۱٠ ‎ب.ظ - دوشنبه، ٢۸ تیر ۱۳۸٩
دوست عزیز. چندین بار شعر را خواندم و هربار حس ناب و تازه ای به من داد.
آیا کدام تندر این جمع خفته را بیدار می کند؟
ممنون که این شعر را انتخاب کردین .مطلبتان فوق العاده بود.


پاسخ: فوق العاده ، حس مشترک همه مخاطبان است ، امیددارم که همه ما روزی به این فهم و بیداری برسیم که هیچکس جز خود مان نمی توانیم نسخه برابری و برادری و آزادی را بر یکدیگر بپیچیم آنهم تنها با همدلی و همکاری...........شاد باشید.
مسافر زمان - ٢٩/٤/۱۳۸٩ - ٧:٤۳ ‎ق.ظ


مینا۳:٢٥ ‎ب.ظ - دوشنبه، ٢۸ تیر ۱۳۸٩
دست مشیری همیشه عالیه . همیشه . اشعارش لطیف و سرشار از احساس هستند و در عین حال بار معنایی زیادی دارن .
انتخاب شایسته ای بود . مرسی . گل


پاسخ: باری اینگونه است که میگویید.....موفق باشید و سرمست
مسافر زمان - ٢۸/٤/۱۳۸٩ - ۳:٢۸ ‎ب.ظ


هرمز ممیزی۱٢:٤٦ ‎ب.ظ - دوشنبه، ٢۸ تیر ۱۳۸٩
با سلام و تشکر از این سلیقه زیبا گل


پاسخ: آری زیبایی شعر و تصویر در نهایت اوج است ....ممنون از شما
مسافر زمان - ٢۸/٤/۱۳۸٩ - ۱٢:٥٦ ‎ب.ظ


بی تا۱۱:٥٢ ‎ق.ظ - دوشنبه، ٢۸ تیر ۱۳۸٩
بنفشه اي خوشرنگ

دميده بود در آغوش كوه،

از دل سنگ

به كوه گفتم:

_شعرت خوش است و تازه و تر

وگر درست بخواهي،

من از تو شاعر تر

كه شعرت از دل سنگ است

و

شعرم از دل تنگ...
(مشيري)


پاسخ: خیلی لطف نمودید که این شعر زیبای مشیری عزیز را مرقوم نمودید .....واقعا آدم حض میبرد از زیبایی شعر این شاعر ....... خوشحالم از حسن انتخابتان که نشان از سلیقه ای خوب است.
مسافر زمان - ٢۸/٤/۱۳۸٩ - ۱٢:٠٥ ‎ب.ظ


بی تا۱۱:٥٠ ‎ق.ظ - دوشنبه، ٢۸ تیر ۱۳۸٩
البرز ای بلند سرافراز روزگار ای مانده از گذشته ی دوران به یادگار

در پهن دشت دامن سبز تو خفته بود تهران نازنین چه زیبا و با وقار

شهری پر کرشمه و طناز و دل فریب چشم هوس به دیدن رویش در انتظار

از قله ی غرور تو خورشید مهربان تابد فروغ مهر به دشت و کوهسار

شب ها بر آسمان پر از رمز و راز آن ماه و ستاره بس درخشان و بی شمار

جاری ز چشمه های خروشان قلب تو آب زلال زمزم و کوثر به جویبار

باد صبا نسیم گل و لاله می دهد دل در هوای پاک تو پیوسته بی قرار

افسوس و صد دریغ که آلوده کرده اند این بهترین فضای دل انگیز این دیار گل


پاسخ: درود بر شما
خوشحالم که این شعر زیبا را به ثبت رساندید ........اما ایکاش اشاره ای به نام شاعر نیز میداشتید....شاد باشید نویسنده محترم .
مسافر زمان - ٢۸/٤/۱۳۸٩ - ۱۱:٥٤ ‎ق.ظ



حکایت ابن مدین و فنزه ....

Posted: 11 Sep 2010 07:59 AM PDT

با درود بر همه مهربان یاران و عزیزانی که این وبلاگ را منزلگه خود میدانند و حضورشان مایه دلگرمیست ....

حکایتی دیگر از کتاب گرانبهای کلیله و دمنه را انتخاب نموده ام ، امید دارم موجبات رضایت مخاطبین قرار گیرد ، ما ایرانی هستیم و به فرهنگ ایران زمین احترام میگذاریم و مایه مباهات و سرافرازیست ایرانی بودنمان ، ایام بکامتان

اندیشمند معاصر ارد بزرگ چنین می گوید :

«رهایی و آزادی ، برآیند پرستش خرد است و دانایی »


آورده اند که ملکی بود او را ابن مدین خواندندی ، مرغی داشت فنزه نام با حسی سلیم و نطق دل گشای ، در گوشک ملک بیضه نهاد و بچه بیرون آورد ، ملک فرمود تا اورا بسرای حرم بردند و مثال داد تا در تعهد او و فرخ او مبالغت نمایند. آن پادشاه را پسری آمد که انوار رشد و نجابت در ناصیه او تابان بود و شعاع اقبال و سعادت بر صفحات حال وی درفشان.

در جمله شاه زاده را با بچه مرغ الفی تمام افتاد ، پیوسته با او بازی کردی و هر روز فنزه بکوه رفتی و از میوه های کوه که آن را در میان مردمان نامی نتوان یافت دو عدد بیاوردی ، یکی پسر ملک را دادی و یکی بچه خود را و کودکان حالی بدان تلذذی می نمودند از حلاوت آن و بنشاط و رغبت آن را میخوردند ، و اثر منفعت آن در قوت ذات و بسطت جسم هر چه زودتر پیدا می آمد، چنانکه در مدت اندک ببالیدند و مخایل نفع آن هرچه ظاهرتر مشاهده کردند ، و وسیلت فنزه بدان خدمت موکدتر گشت و هر روز قربت و منزلت وی میافزود ، و چون یکچندی بگذشت روزی فنزه غایب بود ، بچه او در کنار پسر ملک جست و بنوعی او را بیازرد. آتش خشم شاه زاده را در غرقاب ضجرت کشید تا خاک در چشم مردی و مروت خود زد ، و الف صحبت قدیم بباد داد ، پای او بگرفت و گرد سر بگردانید و بر زمین زد ، چنانکه برفور هلاک شد. چون فنزه باز آمد بچه خود کشته بدید ، پر غم و رنجور گشت و در توجع و تحسر افتاد ، بانگ و نفیر بآسمان رسانید و میگفت : بیچاره کسی که بصحبت جباران مبتلا گردد ، که عقده عهد ایشان زود سخت سست شود، و همیشه رخسار وفای ایشان بچنگال جفا محروم باشد، نه اخلاص و مناصحت نزدیک ایشان بر حدوث حاجت و زوال منفعت مقثور است ، عفو در مذهب انتقام محظور شناسد ، اهمال حقوق در شرع نخوت و جبروت مباح پندارند ، ثمره خدمت مخلصان کم یاد دارند و عقوبت زلت جانیان دیر فراموش کند ، ارتکابهای بزرگ را ازجهت خویش خرد و حقیر شمرند و سهوهای خرد از جهت دیگران بزرگ و خطیر دانند ، و من باری فرصت مجازات فایت نگردانم و کینه بچه خود ازین بی رحمت غادر بخواهم که همزاد و هم نشین خود را بکشت و همخانه و هم خوابه خود را هلاک کرد. پس بر روی ملک زاده جست و چشمهای جهان بین او برکند و پروازی کرد و بر نشیمن حصین نشست.

خبر به ملک رسید ، برای چشمهای پسر جزعها کرد و خواست که مرغ را بدست آرد و بدام مکر و حیلت در قفس بلا و محنت افکند ، آنگاه آنجای سزای چنو بی عاقبت و جزای چنان مقتحمی تواند بود در باب تقدطم فرماید. پس برنشست و پیش آن بالا رفت و فنزه را آواز دادو گفت : ایمنی ، فرود آی .

فنزه ابا نمود و گفت : مطاوعت ملک بر من فرض است ، و بادیه فراق او بی شک دراز و بی پایان خواهد گذشت ، که همه عمر کعبه اقبال من درگاه او بوده است و عمده سعادت عمره رعایت او را شناخته ام ، اگر جان شیرین را عوضی شناسمی لبیک زنان احرام خدمت گیرمی ، و گمان چنان بود که من در سایه او چون کبوتر در مکه مرفه توانم زیست و در فراز صفا و مروه او پرواز توانم کرد ، اکنون خون پسرم چون ذبایح در حریم امن او مباح داشتند و هنوز مرا تمنی و آرزوی بازگشتن؟! و در خبر آمده است موافق تر تدبیر بقای

مرا مخالفت این فرمان است ، و از آنجا که رحمت ملک است امیدوارم که معذور دارد.

و نیز مقرر است ملک را که مجرم را ایمن نشاید زیست ، اگر چه در عاجل توقفی رود عذاب آجل بی شبهت منتظر و مترصد باشد، و هر چند روزگار بیش گذرد مایه زیادت گیرد و اگر بموافقت تقدیر و مساعدت بخت از آن برهد اعقاب را تلخی آن بباید چشید و خواری و نکال آن بدید ، و پسر مل با بچه من غدری اندیشید و من از سوز فرزند آن پاسخ دادم ، و مرا بر تو اعتماد نباید کرد و برسم مخادعت تو مرا فرو نشاید شد که چشم ندیده ست و چنو کینور

ملک گفت : از جانبین ابتدا و جوانی رفت ، فاکنون نه ما را بر تو کراهتی متوجهست و نه ترا از ما آزاری باقی ، قول ما باور دار و بیهوده مفارقت جان گداز اختیار مکن. و بدان که من انتقام و تشفی را ازمعایب روزگار مردان شمرم و هرگز از روزگار خویش در آن مبالغت روا نبینم

خشم نبوده ست بر اعدام هیچ

چشم ندیده ست در ابروم چین

فنزه گفت : باز آمدن هرگز ممکن نگردد ، که خردمندان از مقاربت یار مستوحش نهی کرده اند و گویند هرچند مردم آزرده را لطف و دل جویی بیش واجب دارند و اکرام و احسان لازم تر شناسد ، ....................

.

.

.

دوستان گرامی به اعتقاد شما نتیجه و پایان این داستان چیست ؟؟؟

چه برداشتی میتوان داشت از خواندن و دنبال نمودن این حکایت ؟؟؟

مباحثه و مشاجره ابن مدین (ملک و شاه) و فنزه (مرغ با نطق دلگشا) بسیار زیباست و پند آموز ، براستی که این ادبیات مشرق زمین بخصوص سرزمین مادر هستی ، ایران ، بسیار غنی و پر برکت است ، اگر شما مخاطبین گرامی تمایل داشته باشید ادامه داستان شاه و مرغ با نطق دلگشا را ادامه دهیم.

منتظر پیشنهاد و انتقاد شما عزیزان میباشم ، به امید بزرگی فکر و روح هر ایرانی و پیشبرد منافع ملی .


منبع :
http://parsnaz.persianblog.ir/post/89/


پاسخ های بخش نظرات سایت بیدار باش :

نبضگیر٧:٠۳ ‎ب.ظ - پنجشنبه، ۱٧ تیر ۱۳۸٩
سلام بر دوست ادیب و فاضل !
مطالب شما مرا بیاد دوران کودکی انداخت،دردوران ما در دبستان از کلیله و دمنه،اخلاق ناصری و.. دیکته می گفتند،و واقعا برای یک بچه دبستانی خیلی مشکل بود و اکثرا بر خلاف بچه های امروز که فقط بیست می گیرند ما اکثرا نمره تک می گرفتیم.درهرحال سپاس از زحمات شما که با این داستانها درسها می آموزیم.
گلگل


پاسخ: خوش بحالتان نویسنده محترم ، فرزندان ایران به ادبیات و فرهنگ ایران زمین نیازمندن........موفق باشید.
مسافر زمان - ۱٩/٤/۱۳۸٩ - ٧:٥٧ ‎ق.ظ


مادح۱٢:۳۱ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۱٦ تیر ۱۳۸٩
داستان خیلی جالبی بود
نمی دونم ادا مه ی داستان چی میشه اما فکر نمی کنم که فنزه برگرده
خیلی لطف کردید از این که این داستان رو گذاشتید منتظر ادامه اش هستم...


پاسخ: این کتاب مملو از این داستانهای پند آموزه و باز میگویم ارزش خواندن دارد لطفا برای هدیه دادن این کتاب را انتخاب نمایید.
مسافر زمان - ۱٦/٤/۱۳۸٩ - ۱:٠۱ ‎ب.ظ


دریا(دریای شرقی)٦:۱٢ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ۱٥ تیر ۱۳۸٩
دستان بسیار زیبایی است به گمانم فنزه برنگردد چون عاقل می نماید تا پندی باشد برملک...خوشحال می شویم باقی داستان را بخوانیم....
سپاس از این که مفتخر فرمودید


پاسخ: باری حکایت آنقدر زیباست و پند آموز و متن بسیار بسیار قوی دارد که هرجمله اش خود بتنهایی یک کتاب است.
...کاری نکردم من
مسافر زمان - ۱٦/٤/۱۳۸٩ - ۱٠:٥٠ ‎ق.ظ


اسحق فتحی٤:٥٠ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ۱٥ تیر ۱۳۸٩
و اما روایت زیبایی که آوردید از کلیله و دمنه بسیار زیباست و گمانم براین است که فنزه را همان تدبیر که کرده چاره است
پدر(شما بخوانید پسر) کشتی و تخم کین کاشتی
پدر کشته را کی بود آشتی


پاسخ: جمله حکایات کلیله و دمنه پند آموزند......... بله پسر کشته را کی بود آشتی
مسافر زمان - ۱٦/٤/۱۳۸٩ - ۱٠:٤٧ ‎ق.ظ


اسحق فتحی٤:٤٢ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ۱٥ تیر ۱۳۸٩
درود و با سپاس از نقدتان و توجهی که دارید باید هیچ یک را جدا مینوشتم که این اشتباه پیش نمی آمد .
و دو دیگر آنکه کاملن درست میفرمایید وحشتناک را باید با صفت دیگری عوض کنم آهنگش را خود نیز نمی پسندم اما واژه ای با همان بار معنایی...
ممنونم برقرار باشید



بی تا۱٢:٢۱ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ۱٥ تیر ۱۳۸٩
آهوی من اشتباهی نوشتم از بس در نوشتن عجله دارم هیچوقت حوصله نوشتن ندارم و تند تند مینویسم سرعت تایپ هم بالاست ببخشید زیادی وقتت را گرفتم .


پاسخ: موردی نیست ...... همه ما گاهی تند تند مینویسیم .... دقت در درج مطلب هم مهم است.
مسافر زمان - ۱٥/٤/۱۳۸٩ - ۱:۳۱ ‎ب.ظ


بی تا۱٢:۱٩ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ۱٥ تیر ۱۳۸٩
اونوقتهایی که برای رئیس ایستگاه اینا را میخوندم اینقدر غلط میخوندم که رئیس ایستگاه میگفت بنیم مارالیم اوخوما که ایندی
بذار فارس بگم میگفت آهوری نخوان که الان نوسینده اش از قبر بلند میشه و میاد ترا میبره تو داستانش
و من میخندیدم و میگفتم آتا جان چوخ سخت دی اوخومارم
خیلی سخت نمیخوانم ولی برات آواز میخوانم و میخندیدم وبراش شعر آیرلیق ... میخوندم
واون با اشک با هم زمزمه کنه وبگه امان از جدایی منظور از وطنش بود .



بی تا۱٠:۳٧ ‎ق.ظ - سه‌شنبه، ۱٥ تیر ۱۳۸٩
هنوز مطلب را نخواندم وبعداز خواندنم نظر میگذارم شاد باشید .لبخند




پیش درآمد .....

Posted: 11 Sep 2010 07:54 AM PDT

بدنبال مطلبی نو جهت بروز کردن این منزگه بودم که چشمم به شعر زیبای شاعر گرانقدر معاصر حمید مصدق افتاد اندکی تامل کردم و از آنجا که تنهایی لحظات یکی از نویسندگان محترم وبلاگ ها افکارم را بخود مشغول ساخته بود ، برآن شدم که آن شعر را بعنوان پست جدید انتخاب نمایم ( دل نوشته های تنهایی آن نویسنده در این انتخاب نقش داشته است).

از سخنان ارد بزرگ اندیشمند معاصر ایران زمین :

« مردمان توانمند در میان جشن و بزم نیستند . آنها در هر دم به آرمانی بزرگتر می اندیشند و برای رسیدن به آن در حال پیکارند »




بشکن طلسم حادثه را، بشکن
مهر سکوت از لب خود بردار
منشین به چاهسار فراموشی
بسپار گام خویش به ره، بسپار !

تکرار کن حماسه رزم آهنگ
چندین نوای سوگ چه می‌خوانی
نتوان نشست در دل غم، نتوان
دزدیده سیل اشک چه می‌رانی

سهراب مرده است، غمی سنگین،
اما غمی که افکند از پا نیست

برخیز، رخش سرکش خود زین کن
امید نوشداروی تو، از کیست؟

افراسیاب خون سیاوش ریخت
بیژن به دست خصم به چاه افتاد

کو گردی تو؟ ای همه تن خاموش
کو مردی تو، ای همه جان ناشاد؟!

اسفندیار را چه کنی تمکین؟
این پرغرور مانده به بند «من»!
پیکان به چشم خیره سرش بشکن!
چاه شغاد مایه مرگ توست.
از دست خویش بر تو گزند آید
خویشی که هست مایه مرگ خویش
باید شکست جان و تنش! باید!


منبع :
http://parsnaz.persianblog.ir/post/92/



دریا(دریای شرقی)۸:٥۸ ‎ق.ظ - پنجشنبه، ٧ امرداد ۱۳۸٩
سلام با اجازه تبادل لینک کنیم ....من لینک شما رو پیوند می کنم اگر شما هم دوست داشتید در خدمتم ...ممنون از یادآوری


پاسخ: این بسته به نظر شما دارد.......شاد باشید.
مسافر زمان - ٧/٥/۱۳۸٩ - ٩:٠٩ ‎ق.ظ


مادح٢:٥٢ ‎ب.ظ - یکشنبه، ۳ امرداد ۱۳۸٩
خیلی زیبا بود
کلا شعرهای مصدق رو دوست دارم
با آوردن اسم سیاوش رخش و سهراب من و برد به داستاناشون
واقعا دنیای عجیبیه دنیایی که تمام دارایی آدما تنهاییشونهافسوس
ممنون از شما
هرمز ممیزی۸:٢٩ ‎ق.ظ - شنبه، ٢٦ تیر ۱۳۸٩
سلام گل


خروشان شو !


اسحق فتحی۸:۱٧ ‎ق.ظ - شنبه، ٢٦ تیر ۱۳۸٩
ممنونم از حضورت رفیق - برقرار باشید
مینا٢:۱٦ ‎ب.ظ - جمعه، ٢٥ تیر ۱۳۸٩
خیلییییییی عالی بود . چند تا بیت اول تو گویی که وصف حال ماست .
تقریبا این سکوت چندی ساله شکسته شده .


پاسخ: به اعتقاد من تمام شعر زیباست و متناسب با هر حال و دوره ، این خود نشان از اسالت شعر است ......شاد باشید.
مسافر زمان - ٢٦/٤/۱۳۸٩ - ٧:٥۳ ‎ق.ظ


سارا٩:٤۱ ‎ق.ظ - جمعه، ٢٥ تیر ۱۳۸٩
..راستش من همیشه پستهایی رو که تو وبلاگ میذاشتم...قبلش رو کاعذ مینوشتم.بارها میخوندش...گاهی هم اگه کسی رو گیر می اوردم اول برای اون میخوندمش اگه طرف خوشش می اومد و خنده اش میگرفت اون مطلب رو میذاشتم به عنوان پست جدیدم....مطلب ها می بایست همیشه اول به دل خودم می نشست . چون همیشه به این موضوع معتقد بودم که هرچه از دل براید لاجرم بر دل نشیند....واسه همین فکر میکردم اول باید خودم راضی باشم....خلاصه سخت گیری میکردم....شکست
حالا شروع کردم یه چیزایی دارم مینوسم... امیدوارم بتونم زودتر تمومش کنم....و نمیدونم بعد از این همه وقت ننوشتن و این همه تلخی ها چی از اب در بیاد...اصلا میشه بهش خندید .خنده دار میشه نمیشه!! شاید هم گریه دار شد!!زبان خلاصه نمیدونم...
ممنون از تشویق هاتون دوست عزیز....قلب


پاسخ: به امتحانش خواهد ارزید حتی اگه خنده دار و یا گریه دار نباشد ...... مهم نوشتن شما و البته خواندن مخاطبان است ، و نظرات مخاطبان در بهبود و تقویت پست بعدی کمکتان خواهد نمود.......سرزنده و شاد باشید.
مسافر زمان - ٢٦/٤/۱۳۸٩ - ٧:٥۱ ‎ق.ظ


قطره های آبی٧:۱٢ ‎ب.ظ - پنجشنبه، ٢٤ تیر ۱۳۸٩
سلام دوست عزیز
تشکر که به این وبلاگم هم امدید . از توجه و لطف شما مثل همیشه
سپاسگزارم .
مطلبی هم که در مقایسه با نوشته ام مرقوم کردید بسیار خوب و گویا بود.
مجدد از شما ممنونم و فقط اطلاع پیدا کردم که ایمیلی هم زحمت کشیدید و فرستادید که حتما می بینم اون قدر به دلیل زیادی وبلاگهام نظراتی برام جمع شده که متاسفانه خیلی ها رو هنوز نشده جوابیه بفرستم .واقعا کارم مشکل شده و من گیج و از طرفی سردردهای میگرنی خیلی آزارم می ده.
روزهای خوبی در ایام مبارک شعبانیه داشته باشید. لبخند


پاسخ: روز و روزگارتان خوش.
مسافر زمان - ٢٦/٤/۱۳۸٩ - ٧:٤٧ ‎ق.ظ


شراره٤:٢٧ ‎ب.ظ - پنجشنبه، ٢٤ تیر ۱۳۸٩
گل



یواش٤:٠٩ ‎ب.ظ - پنجشنبه، ٢٤ تیر ۱۳۸٩
...
دلم رمیده ی لولی وشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتُال وضع و رنگ آمیز

فقیر و خسته بدرگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز



زیتون٩:٥٢ ‎ق.ظ - پنجشنبه، ٢٤ تیر ۱۳۸٩
اعیادشعبانیه برعزیزمبارک
مطالب اخیر
روان شناسی رنگ لباس درنورمناسب وتناسب رنگهاباچهره

برای دسترسی به مطالب آدرس زیرراکلیک کنید

امام موسی صدرفرزندامام خمینی وپدردمکراسی شیعه

کمخونی سبب کاهش عاطفه مادری است 90درصد65میلیون نفرکمبودکلسیم که خون سازاست داریم

پرفسورفرهادرشیدی حائری

فستیوال لاله ها باتشکرازفرشته خانم عزیزیکی یدونه دخترکه آنراارسال کرده اند

یزد شهربادگیرها

متدجدیدگرفتن میله وسط اتوبوس

کودکی ازعشایر

بی جهت نیست میگن زن وشوهردونیمه یکدیگرند



شراره٧:۱٤ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٢۳ تیر ۱۳۸٩
با درود ،وبلاگ خوبی دارید ،ممنون از مطالب خواندنی و زیباتون
شراره


پاسخ: خوشحالم که این وبلاگ مورد توجه تان قرار گرفته است ، ممنون میشوم پیشنهاد و یا انتقادتان را ارائه دهید......موفق باشید.
مسافر زمان - ٢٤/٤/۱۳۸٩ - ٩:٠۱ ‎ق.ظ


انجمن فرزانگان کویر٥:٠۱ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٢۳ تیر ۱۳۸٩
با سلام
عادت كرده اند با صداي بلند فكر كنند.

من پشيمان گشتم ،اين گفتن چه بود؟

ليك چون گفتم پشيماني چه سود؟

انجمن فرزانگان كوير



بی تا۱۱:۱٤ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٢۳ تیر ۱۳۸٩
جالب بود و هر چه گشتم جوابش را با یک بیت از خود مصدق بدهم .


پاسخ: جالبی این پست ،شعر عمیق حمید مصدق میباشد که این چنین ساده بر رخوت و سستی و سیاهی می تازد.
مسافر زمان - ٢۳/٤/۱۳۸٩ - ۱:٥۱ ‎ب.ظ


بی تا۱۱:۱٢ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٢۳ تیر ۱۳۸٩
با خويشتن نشستن در خود شكستن نیست تو باور مکن
من چه مي گويم ، آه
بااواکنون چه فراموشي هاست
با من اکنون چه نشستن ها ، خاموشيها ست
تو مپندار که خاموشي من
هست برهان فرانموشي من



اسحق فتحی٩:٤٢ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٢۳ تیر ۱۳۸٩
زیباست بسیار زیبا درود بر شما


پاسخ: زیبایی مطلب با حسن نظر شما مخاطبین گرامی دوچندان میشود ...........خوشحالم که مورد پسند شما نویسنده گرامی واقع شده است..........بدرود.
مسافر زمان - ٢۳/٤/۱۳۸٩ - ۱٠:۳۱ ‎ق.ظ


سایه ی سکوت٩:٢٧ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٢۳ تیر ۱۳۸٩
درخت پر بار و افتاده سر...
مطلب بسیار زیبایی انتخاب نمودید دوست من
دل آرام باشید همیشه


پاسخ: خوشحالم که مورد پسندتان واقع شده است ........باری شعر حمید مصدق بسیار زیباست ، بسیار پرمعناست و زیبایی این پست با حسن نظر شما مخاطبین گرامی دوچندان میشود.....شاد باشید.
مسافر زمان - ٢۳/٤/۱۳۸٩ - ۱٠:۳٤ ‎ق.ظ


دریا(دریای شرقی)٢:٠۳ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٢٢ تیر ۱۳۸٩
نردبان این جهان ما ومنی ست
عاقبت این نردبان افتادنی ست
لاجرم هرکس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
به روزم


پاسخ: بسیار زیبا بود این پند گران ....ممنون از لطفتان در درج این اندرز.
مسافر زمان - ٢٢/٤/۱۳۸٩ - ٢:٤٦ ‎ب.ظ

حکایت جفت کبوتر( از کلیله و دمنه) ...............

Posted: 11 Sep 2010 07:43 AM PDT

ارد بزرگ اندیشمند معاصر کشورمان چنین می گوید:

« آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد »

آورده اند که جفتی کبوتر دانه فراهم آوردند تا خانه پر کنند ، نر گفت : بهار است و در دشت علف فراخ ، این دانه نگاه داریم تا زمستان که در صحراها بیش چیزی نیابیم ، بدین روزگار گذرانیم ، ماده هم بر این اتفاق کرد و بپراکندند ، و دانه آنگاه که بنهاده بودند نم داشت ، آوند پر شد . چون تابستان آمد و گرمی در آن اثر کرد ، دانه خشک شد و آوند تهی نمود ، و نر غایب بود ، و چون باز رسید و دانه اندکتر دید گفت : این در وجه نفقه زمستانی بود ، چرا خوردی ؟؟ ماده گفت : می نخورده ام ، سود نداشت ، می زدش تا سپری شد ایام ، در فصل زمستان که بارانها متواتر شد ، دانه نم کشید و بقرار اصل باز رفت ، نر وقوف یافت که موجب نقصان چیست ، جزع و زاری بر دست گرفت و می نالید و می گفت : دشوارتر آنکه پشیمانی سود نخواهد داشت ، و حکیم عاقل باید که در نکایت تعجیل روا نبیند ، تا همچو کبوتر بسوز هجر مبتلا نگررد ، و فایده حذق و کیاست آنست که عواقب کارها دیده آید و در مصالح حال و مآل غفلت برزیده نشود ، چه اگر کسی همه ادوات بزرگی فراهم آورد چون استمالت بوقت و در محل دست ندهد ، از منافع آن بی بهره ماند . و پادشاه موفق آنست که تامل او از خاتم کارها قاصر نیاید ، و نظر بصیرت او به اواخر اعمال محیط گردد ، و نهمت باختیار کم آزاری و ایثار نکوکاری مصروف دارد و سخن بندگان ناصح را استماع نماید.

بدکاستن و نیک فزودن باید

زیرا که همی کشت درودن باید.


منبع : نوشته از مسافر زمان سایت بیدار باش
http://parsnaz.persianblog.ir/post/91



نوشته های بخش نظرات مطلب بالا :

یه دوست٢:۳٥ ‎ق.ظ - سه‌شنبه، ٢٢ تیر ۱۳۸٩
سلام
ممنون که به من سر زدید
داستان زیبایی بود ...بیچاره کبوتر تفلکی ..اصولا جنس نر همیشه تو تصمیم گیری عجوله و بدبین زبان
خوشحال میشم بازم به وبلاگم بیایین و خبر آپ بدین



مینا۱:۱۱ ‎ق.ظ - دوشنبه، ٢۱ تیر ۱۳۸٩
اول اینکه ممنونم که همیشه به وبلاگ من سر میزنید و نظرات خوب و آموزنده ای هم می گذارید .
دوم اینکه ما آدمها یا بهتر بگم ما ایرانیها هم این عادت زشت زود قضاوت کردن رو داریم . بیشتر مردم از روی ظاهر آدمها قضاوت میکنن و متاسفانه دهن بینی رو هم باهاش قاطی میکنن . یعنی بر اساس حرفها و نظرات دیگران در مورد آدمها قضاوت میکنن . البته این صفت آدمهای سست اراده است


پاسخ: باری متاسفانه هر تفکر ما به سمت سرمایه داری برود اینگونه است که میگویید ....چون مقیاس ارزشمندی و جایگاه انسانها تاحدودی تغییر میکند.
مسافر زمان - ٢۱/٤/۱۳۸٩ - ٧:٤٥ ‎ق.ظ


سودابه۱٢:٤٧ ‎ق.ظ - یکشنبه، ٢٠ تیر ۱۳۸٩
سلام.دوست خوبم.ممنون که سرزدین.داستان زیبایی نقل کرده بودین.مشکل ما زود قضاوت کردن نیست بلکه قضاوت کردن است. و علاقه بی حدو اندازه به کرسی خطابه و قضاوت.نمیدانم گذشتگانمان که چنین حکایات پرمغزی را مینوشتند برای عبرت آیندگان می نوشتند یا درس برای زمانه خودشان.اگربرای عبرت ما بود که گویا زیاد فایده ای نداشته.


پاسخ: قطعا حکایات پرمغزشان , عبرت در گذشته و آویزه نمودن در حال و پربودن کوله بار برای آینده بوده است و اگر تاکنون سودی در بین نبوده , مقصر ماییم و آن حکایات فایده خود را دارند و خواهند داشت........موفق باشید نویسنده محترم.
مسافر زمان - ٢٠/٤/۱۳۸٩ - ۱٠:۳٤ ‎ق.ظ


مادح۱۱:٢۸ ‎ب.ظ - شنبه، ۱٩ تیر ۱۳۸٩
ابرو
عادت ما آدماس که اولین چیزی که به ذهنمون میاد رو به زبون بیاریم
بدون اینکه کمی فکر کنیم
قضاوت می کنیم بدون اینکه حقش رو داشته باشیم
ممنون از شماگل


پاسخ: ببینید همه آدمها بدون داشتن آگاهی و اطلاعات بدنیا می آیند و بعد هر کس باتوجه به کسب تجربه و آگاهیش مسیر را انتخاب و یا قضاوتش را ترتیب اثر میدهد....شاد باشید.
مسافر زمان - ٢٠/٤/۱۳۸٩ - ۱٠:۳٧ ‎ق.ظ


بی تا٤:٤۳ ‎ب.ظ - شنبه، ۱٩ تیر ۱۳۸٩
برای این متن هیچ نظری ندارم چون فکر میکنم این بحث چند مطلب در مورد دوری دوستی قضاوت زود هنگام جوجه را آخر .... و برای عاقبت اندوختن ووووو .سوال


پاسخ: می دانم که روحیه تان خوب نیست و ..... بهرحال بی نظری هم خود نظریست ..........شاد بمانید و شاد زندگی کنید.
مسافر زمان - ٢٠/٤/۱۳۸٩ - ۱٠:۳٩ ‎ق.ظ


بی تا٤:٢٥ ‎ب.ظ - شنبه، ۱٩ تیر ۱۳۸٩
hi
I wish you best
Thank youلبخند
خداحافظ


پاسخ: ممنون از لطفتان .........موفق باشید.
مسافر زمان - ۱٩/٤/۱۳۸٩ - ٤:۳۱ ‎ب.ظ


کاغذها و نوشته ها٢:٥٦ ‎ب.ظ - شنبه، ۱٩ تیر ۱۳۸٩
سلام مجدد از این وبلاگ دیگر م به شما
دوست عزیز نوشته بسیار خوبی بود و واقعا بهره گرفتم از این حکایت مفید.واقعا پیش داوریها و فکر نکردن قبل از عمل چقدر می تونه باعث تاسف و از بین رفتن محبتها بشه.
از توجه شما به نوشته هام ممنونم . بازم میگم بدون تعارف درک خوبی دارید از احساس دیگران و خوب متوجه نوشته هام شدید.
ضمنا عذر می خوام به دلیل همین تعدد وبلاگ که شما در جریان چند تای اون هستیدنمی تونم مثل اوایل آشنایی با شما و وبلاگ با ارزشتون زود به زود به وبتون مراجعه داشته باشم بنابر این اگر دیر بشه برای نظر خواهی ببخشید.
عید بزرگ مبعث را هم تبریک میگمگل


پاسخ: یکی از ضعفهای عمده انسانها قضاوت زود کردن و ساده اندیشیست....موفق باشید نویسنده محترم.
مسافر زمان - ۱٩/٤/۱۳۸٩ - ۳:٢٦ ‎ب.ظ


صبا٢:٤٩ ‎ب.ظ - شنبه، ۱٩ تیر ۱۳۸٩
سلام.ماایرانیهاعادت کردیم به مشکوک فکرکردن.امادست خودمون نیست.اینجوری ماروساختندنیشخند
انتخاب زیبایی بودازکلیله ودمنه.ممنون


پاسخ: ما نباید آنطور باشیم که دیگران میخواهند و ما میبایست خود بیاندیشیم و خود تشخیص دهیم ....خوشحالم که سر زدید نویسنده محترم.
مسافر زمان - ۱٩/٤/۱۳۸٩ - ۳:٢۸ ‎ب.ظ





نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

نیما ونیشام از مینا مقدادی

دسترسی به نرم افزار کتاب قوانین و مقررات فناوری اطلاعات

حکیم ارد بزرگ (پدر فلسفه اردیسم) : تاوان بزرگی ، تنهاییست.