فوت وفن آرزوها....
آرزو میکنیم، آرزوهای کوچک و بزرگ. آرزوهایی که گاه رنگ خیال میگیرند.
آرزو کردن را از کودکی آموختیم. جلوی در مغازه به پهنای صورتمان اشک میریختیم و آرزو میکردیم که ای کاش پدر و مادرمان این اسباب بازی را برایمان بخرند. وقتی کوچک بودیم بسیار آرزو میکردیم و زودتر از آنچه فکر کنیم از خیرش میگذشتیم و سراغ آرزوی دیگری میرفتیم. در کودکی میدانستیم که راه دستیابی به آرزوهای کوچکمان، گریه کردن است حال آنکه اکنون نمیدانیم از کدام راه برویم تا به آرزوهایمان برسیم.
**************************
در واقع آرزو میکنیم اما زمانی که بر آورده نمیشود ایراد را در آرزوهای خود نمییابیم و شدیدا" مأیوس میشویم. غافل از این امر که آرزو کردن فوت و فن خاص خودش را دارد و مانند هرچه در این جهان هست، حساب و کتاب دارد.
به قول ارد بزرگ هر آرزویی بدون پژوهش و تلاش به سرانجام نخواهد رسید. اما یک سؤال پیش میآید و آن این است که این آرزو کردن چیست که آدمهای روزگار بر سر آن سر و دست میشکنند؟ راستی شما چطور آرزو میکنید؟
آیا در راه رسیدن و نرسیدن، دلواپس آرزوهایتان میشوید؟ یا اینکه بهخود میگویید، آرزوهایتان دچار تقدیر سرنوشت شدهاند و میگویید که قضا و قدر جلوی آنها را گرفتهاند تا برآورده نشوند. چه بسا نمیدانید شاید اگر بر آورده شوند روزگارتان سیاهتر از پر کلاغ شود.
گاهی آن قدر دنبال آرزوهایتان میدوید که یادتان میرود، زندگی مثل یک دیکتهی پر غلط است مینویسی و پاک میکنی. غافل از اینکه یک روز اعلام میکنند: وقت تمام شد! ورقهها بالا یا که نه آرزوهای بزرگی میکنید و یادتان میرود آرزوهای بزرگ آن قدر باید مقاوم باشند تا تیشهی سخت روزگار، آنها را از پای در نیاورد! ارد بزرگ در این رابطه میگوید: "به آرزوهای خویش ایمان بیاورید و آن گونه نسبت به آنها باندیشید که گویی بهزودی رخ میدهند."
آیا شما نیز آرزو میکنید و تا زمانی که بر آورده نشود میایستید و فقط به آرزویتان با نگاه مظلومانهای مینگرید؟ شما نیز هنوز در پیچ و خم آرزوها متوجه نشدهاید که سقف آرزوهایتان را در چه حدی تعیین کنید؟ آیا آن قدر آرزوهایتان بزرگ است که حتی جرأت بر زبان آوردن آنرا نیز ندارید؟ که راستی آرزو چیست و چه آرزویی بکنیم تا بر آورده شود؟
آرزو شاید آن چیزی که در سختترین موقعیتها فکر رسیدن به آنرا در ذهن پرورش میدهیم و آن قدر به آن توجه میکنیم تا در همین لحظه، همین حال آنرا بیابیم. حتی اگر یافتنش سخت باشد. حال با تمام هیجانی که آرزو کردن دارد، چه آرزویی بکنیم که وقتی به آن رسیدیم آن قدر خسته نباشیم که آرزویمان همه شور و شعف خود را از دست داده باشد.
از دوستی شنیدم که میگفت هر روز آرزو میکردم. آرزوهایم را میگفتم و مینوشتم فکر میکردم فقط باید آرزو کنم. آرزو میکردم یکی پس از دیگری، جوری که آرزوهایم روی هم انباشته شده بود. آرزوهای اولم شاکی شده بودند و میگفتند از خیر ما بگذر ما که برآورده نمیشویم پس آرزوهایت را پس بگیر تا ما رها شویم.
اول فکر میکردم آرزوهایم خسیس هستند و خودشان نمیخواهند بر آورده شوند تا از قید و بند من رهایی یابند، اما نه گویی اشتباه میکردم، آرزوهایم از زیر کار در برو نبودند. این من بودم که آرزوهای بزرگی میکردم اما تلاشهای کوچکی. میتوانم بگویم اصلا" تلاش نمیکردم. در واقع من تلاشی نکرده بودم فقط آرزوهایم هر روز مرتفعتر میشد و تلاشهایم روی زمین مانده بود.
فکر کنم دچار خواب غفلت شده بودم چرا که آرزوهایم هر روز بزرگتر میشد و من در غفلت خویش غرق بودم. فکر میکردم اگر مدام آرزوهایم را تکرار کنم و دست به هیچ تلاشی نزنم حتما" برآورده خواهد شد، اما اشتباه میکردم.
در واقع نه تنها من بلکه همهی آدمها باید سقف آرزوهایشان را تعیین کنند تا بتوانند چراغی به آن آویزان کنند و فراموش نکنند آرزوی هر شخصی وظیفهی هدایت او را بهعهده دارد و راه رسیدن به آرزوها این است که به جای متکی بودن به شانس و اقبال برای رسیدن به آن برنامهریزی کنیم.
چه بسا اگر برای آرزوهایمان در زندگی برنامهریزی کنیم، هدفی میشود که آیندهیمان را رقم میزند و اگر درست آرزو کرده باشیم زندگیمان شیرین خواهد شد. به قول آنتونی رابینز آرزو ریشهی حیات ماست، اگرچه این ریشهی حیات، ما را به تدریج میسوزاند ولی همین ریشه مایهی زندگی است.
از همین امروز تصویر زندگی آیندهمان را فوق العاده ترسیم کنیم. ریشهی حیاتمان را زیبا آبیاری کنیم. به خودمان قول دهیم آرزوهایی کنیم که تا حدودی برای دست یافتن به آنها مطمئن باشیم و نگذاریم یأس و ناامیدی آنها را آبیاری کند.
حرف يك گلدان گل سرخ :آرزوهای خویش را ارزشمند بدان که نای پروازت به سوی آرمانهاست . ارد بزرگ
وب سایت "یک گلدان گل سرخ"
http://bodn.blogfa.com/post-132.aspx
و http://greatorod.forumotion.ca/forum-f12/topic-t18.htm#101
آرزو کردن را از کودکی آموختیم. جلوی در مغازه به پهنای صورتمان اشک میریختیم و آرزو میکردیم که ای کاش پدر و مادرمان این اسباب بازی را برایمان بخرند. وقتی کوچک بودیم بسیار آرزو میکردیم و زودتر از آنچه فکر کنیم از خیرش میگذشتیم و سراغ آرزوی دیگری میرفتیم. در کودکی میدانستیم که راه دستیابی به آرزوهای کوچکمان، گریه کردن است حال آنکه اکنون نمیدانیم از کدام راه برویم تا به آرزوهایمان برسیم.
**************************
در واقع آرزو میکنیم اما زمانی که بر آورده نمیشود ایراد را در آرزوهای خود نمییابیم و شدیدا" مأیوس میشویم. غافل از این امر که آرزو کردن فوت و فن خاص خودش را دارد و مانند هرچه در این جهان هست، حساب و کتاب دارد.
به قول ارد بزرگ هر آرزویی بدون پژوهش و تلاش به سرانجام نخواهد رسید. اما یک سؤال پیش میآید و آن این است که این آرزو کردن چیست که آدمهای روزگار بر سر آن سر و دست میشکنند؟ راستی شما چطور آرزو میکنید؟
آیا در راه رسیدن و نرسیدن، دلواپس آرزوهایتان میشوید؟ یا اینکه بهخود میگویید، آرزوهایتان دچار تقدیر سرنوشت شدهاند و میگویید که قضا و قدر جلوی آنها را گرفتهاند تا برآورده نشوند. چه بسا نمیدانید شاید اگر بر آورده شوند روزگارتان سیاهتر از پر کلاغ شود.
گاهی آن قدر دنبال آرزوهایتان میدوید که یادتان میرود، زندگی مثل یک دیکتهی پر غلط است مینویسی و پاک میکنی. غافل از اینکه یک روز اعلام میکنند: وقت تمام شد! ورقهها بالا یا که نه آرزوهای بزرگی میکنید و یادتان میرود آرزوهای بزرگ آن قدر باید مقاوم باشند تا تیشهی سخت روزگار، آنها را از پای در نیاورد! ارد بزرگ در این رابطه میگوید: "به آرزوهای خویش ایمان بیاورید و آن گونه نسبت به آنها باندیشید که گویی بهزودی رخ میدهند."
آیا شما نیز آرزو میکنید و تا زمانی که بر آورده نشود میایستید و فقط به آرزویتان با نگاه مظلومانهای مینگرید؟ شما نیز هنوز در پیچ و خم آرزوها متوجه نشدهاید که سقف آرزوهایتان را در چه حدی تعیین کنید؟ آیا آن قدر آرزوهایتان بزرگ است که حتی جرأت بر زبان آوردن آنرا نیز ندارید؟ که راستی آرزو چیست و چه آرزویی بکنیم تا بر آورده شود؟
آرزو شاید آن چیزی که در سختترین موقعیتها فکر رسیدن به آنرا در ذهن پرورش میدهیم و آن قدر به آن توجه میکنیم تا در همین لحظه، همین حال آنرا بیابیم. حتی اگر یافتنش سخت باشد. حال با تمام هیجانی که آرزو کردن دارد، چه آرزویی بکنیم که وقتی به آن رسیدیم آن قدر خسته نباشیم که آرزویمان همه شور و شعف خود را از دست داده باشد.
از دوستی شنیدم که میگفت هر روز آرزو میکردم. آرزوهایم را میگفتم و مینوشتم فکر میکردم فقط باید آرزو کنم. آرزو میکردم یکی پس از دیگری، جوری که آرزوهایم روی هم انباشته شده بود. آرزوهای اولم شاکی شده بودند و میگفتند از خیر ما بگذر ما که برآورده نمیشویم پس آرزوهایت را پس بگیر تا ما رها شویم.
اول فکر میکردم آرزوهایم خسیس هستند و خودشان نمیخواهند بر آورده شوند تا از قید و بند من رهایی یابند، اما نه گویی اشتباه میکردم، آرزوهایم از زیر کار در برو نبودند. این من بودم که آرزوهای بزرگی میکردم اما تلاشهای کوچکی. میتوانم بگویم اصلا" تلاش نمیکردم. در واقع من تلاشی نکرده بودم فقط آرزوهایم هر روز مرتفعتر میشد و تلاشهایم روی زمین مانده بود.
فکر کنم دچار خواب غفلت شده بودم چرا که آرزوهایم هر روز بزرگتر میشد و من در غفلت خویش غرق بودم. فکر میکردم اگر مدام آرزوهایم را تکرار کنم و دست به هیچ تلاشی نزنم حتما" برآورده خواهد شد، اما اشتباه میکردم.
در واقع نه تنها من بلکه همهی آدمها باید سقف آرزوهایشان را تعیین کنند تا بتوانند چراغی به آن آویزان کنند و فراموش نکنند آرزوی هر شخصی وظیفهی هدایت او را بهعهده دارد و راه رسیدن به آرزوها این است که به جای متکی بودن به شانس و اقبال برای رسیدن به آن برنامهریزی کنیم.
چه بسا اگر برای آرزوهایمان در زندگی برنامهریزی کنیم، هدفی میشود که آیندهیمان را رقم میزند و اگر درست آرزو کرده باشیم زندگیمان شیرین خواهد شد. به قول آنتونی رابینز آرزو ریشهی حیات ماست، اگرچه این ریشهی حیات، ما را به تدریج میسوزاند ولی همین ریشه مایهی زندگی است.
از همین امروز تصویر زندگی آیندهمان را فوق العاده ترسیم کنیم. ریشهی حیاتمان را زیبا آبیاری کنیم. به خودمان قول دهیم آرزوهایی کنیم که تا حدودی برای دست یافتن به آنها مطمئن باشیم و نگذاریم یأس و ناامیدی آنها را آبیاری کند.
حرف يك گلدان گل سرخ :آرزوهای خویش را ارزشمند بدان که نای پروازت به سوی آرمانهاست . ارد بزرگ
وب سایت "یک گلدان گل سرخ"
http://bodn.blogfa.com/post-132.aspx
و http://greatorod.forumotion.ca/forum-f12/topic-t18.htm#101
نظرات