بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *تجربه*
نرمش و سازگاری با گیتی از هر کمین دلهره آوری ، رهایی مان خواهد بخشید . ارد بزرگ
● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
●_ فرگرد تجربه ●_
¤¤¤ هنوز قطره های باران را معنی نکرده ام ¤¤¤
هنوز قطره های باران را معنی نکرده ام
هنوز بر خیسی برگهای باران زده
دست نوازش نکشیده ام
هنوز ابر را ترجمه نکرده ام
اما خیسی گونه های بارانی مرا
برگهای خیس باغ باران زده دل را
ابر غم کشیده عاطفه را
نوازشی باید !...نه بدستهای سرکش غم ،
که بدست تو
کسی باران درونم را هجی نکرد*
و من هنوز ،هنوز در انتظارم،
باران زده ،ابری ،غمناک ...هنوز...
¤¤¤ ۱۷ بهمن ۱۳۸۵/ ف.شیدا ¤¤¤
زندگی انسان در گذر روزانه ی خویش شاهد روزهای خوب وبد بسیاری ست که تجربیات آدمی را شکل بخشیده وبر نیروی فکری وتحمل روحی وجسمی ما نیز میافزاید ودراین رابطه این مطلب که چگونه ما در فرداهای خود ازاین تجربیات میتوانیم استفاده کنیم, همواره بستگی به نوع تجربه داردونوع دیدگاه ما نسبت به زندگی ومادل مربوط به آن, همه ی انسانها در طول عمر ازاین تجارب بهره مند میشوند اما نمونه ی برداشتهائی که از آن نیز میکنند ,با نوع دیدگاههای آنان, متفاوت خواهد بود واین موضوع که , در تفسیر فکری هر تجربه آیا بدرستی از آن را معنا کرده وآیا بدرستی نیز ار آن بهره ی دوباره میگیرند یا خیر,همواره در دوبارگی رخ دادن مشکلی دیگر ,مشخص میشود .مسلم است که اگر شما ماهیگیر خوبی باشید با یکبار که بر اثراتفاق, قلاب چوب ماهیگیری شما بجای رفتن بدورن آب به درخت پشت سرتان گیر کرد ومکافاتی داشتید که آنرا از تنه ی درخت (حال در بلندی یا کوتاهی جای آن )بیرون بکشید بار دیگر که به کنار رودخانه میروید دقت خواهید نمود که درختی در نزدیکی شما نباشد واگر بود بگونه ای بایستید وچوب را بلند وقلاب را بداخل آب رها کنید که به هیچ چیز دیگری نیز اصابت نکرده و یک راست بدل آب فرو رود وچون بسیاری از ماهیگیران حرفه ای تاحدودی نیز بداخل آب رفته واز انجا اقدام به پرتاب قلاب خود نماید. در هرشکل , بعنوان کسی که به ماهیگیری رفته است, لابد تجربیاتی نیز دارید از تجربیات ماهیگیر درفکر بدست آوردن تجربه ماهیگیری ویادگیری نحوه ی آن هستید که دراین مقطع می بایست با کسی همراه شوید که چنین تجربه ای را دارد یا یا کتابهای مربوط به آموزش آن بهره گرفته باشید .وبرای اینکار نمونه تجربههائی را نیز باخود به همراه برده واز آن استفاده میکنید ,مثلا میدانید که هم باید لباس بارنی به همراه داشته باشد هم چکمه پلاستیکی بلند که با آن بتوانید تا داخل آب رفته وکمتر با مزاحمت درخت وچیزهای دیگری درپرتاب قلاب خود, برخورد کنید , درعین حال اینرا نیز میدانید که, در دل رودخانه بهتر امکان صید ماهی وجود دارد ونیزمیدانید اگر آنجا ایستادید نباید از بیکاری وانتظار ساعات ماهیگیری که در آن درسکوت بودن بخشی از مراسم آن است , زیر لب زمزمه ای وآوازی سرداده وهیجان زده شده پای خود را در سرپنجه در زیر آب, تکان تکان هم بدهید چرا که, اگر چنین کنید آنروز مطمئنا ازماهی گرفتن خبری نخواهد بود ,بعلت اینکه ماهی ها هم به صدا وهم به اینگونه تکان خوردنها حساس هستند وبه محدوده ی شما نزدیک هم نخواهند شد وماهی گرفتن شما تنها ایستادنی درزیر با لب خوانی شما برای ساعات بسیاری میشود که نتیجه ی مثبت هم نخواهد داشت درعین حال باید بدانید که بر سر قلاب خود چه چیزی باید بزنید که نه تنها استفاده از کرم های خاکیست که ماهیگیران میدانند همراه با انواع قلابها انواع طعمه های ساختگی را نیز میتوانند بخرند که درست عین کرم ویا حیوانی که خوراک ماهی هاست درحرکت آب تکانهای واقعی میخورد ومکاهی ها را گول زده وبدام می اندازد در درجه سوم باید همیشه به همراه خود وسایل بهداتشی اولیه را که چسب زخم وباند وضدعفونی کننده و... امثال اینهاست به همراه داشته باشید چرا که قلاب درکل چیز خطرناکییست ورودخانه وجنگل نیز میتواند با خراش کوچکی بروی سرانگشت شانه شما چه از قلاب چه از شاخه درختی برای شما با زخمی کوچک عفونتی کوجک یا بزرگ تولید کند که روز ماهیگیری شما راه به هفته ها ناراحتی تبدیل کند وبرای یکروز بودن دراین مکان آب طبیعی تمیز ومواد غذائی نیز باید به همراه داشته باشید که درصورتی که ماهی بدام نیافتاد تا برگشت به منزل گرسنه نمانید وبسیاری ازاینگونه تجربه ها که هر ماهیگیری به آن وارد است وفکر تمام جنبه های کار را میکند وسپس به ماهیگیری میرود, تا لحظاتی را ازاینکار لذت ببرد که البته کار قشنگی ست اما من به شخصه اگر دقایقی در یکجا بی حرکت بایستم وکاری نکنم تا مرز دیوانگی, عصبی خواهم شد چون انسان پرجنب وجوشی هستم ودرهمه ی لحظاتم باید مشغول باشم واینکارازنمونه ورزشها وسرگرمی هائی ست که با روحیه ی من اصلا سازگاری ندارد وترجیح میدهم جای آن بَدمینتُون بازی کنم یا اگر تابی بود ودرختی اینگونه سود ببرم یا نه حداقل کبابی به سیخ بزنم واز هوا وروز پیک نیکی خود به گونه ای متنوع تر وپرهیجان تر استفاده ببرم ودلی هم از عزای کبابهای ایرانی که دلم برایشان همیشه غش میرود ,دربیاورم چون درکلآدمی هستم که هرگز دریکجا بند نمیشوم وبدترین لحظات زندگیم در دانشکده زمانی بود که بما میگفتند ویدئوئی را برای دوساعت در کلاس تماشا کنیم ومن انقدر وُول میخوردم که دیگر خودم هم به جان می امدم درنتیجه دررابطه با ماهیگیری بادنیای ماهیها دچار مشکل خواهم شد وفکر میکنم ما باندازه کافی با دنیا مشکل داریم که این یکی رو بخود بخشیده از خیرش نیز بگذرم آنهم وقتی میدانم که قلاب وتورمن پیش ازاینکه روان خودمن, پاک شود,هرگزیک ماهی را بخود نخواهد دید وتا گرفتن همان ماهی باندازه ای که او پرپر میزند بنده هم هزاربار پرپر خواهم زد واگرچه معتقدم هیچ کاری نشد ندارد وصدالبته اگر تصمیم بگیرم ماهی بگیرم مسلما کوتاه هم نمی آیم وماهی را نیز خواهم گرفت بهر قیمتی ,حتی اگر به اندازه انگشت کوچکم باشد, اما ماهی را میگیرم , بالاخره ماهی ماهیست حتما که نباید بنده خدا را خورد بعد هم رهایش میکنم برود زندگیش را بکند چون منهم ماهیگیر قابل و ماهری در زندگی نخواهم شد وبهتر که دردسر خود وماهی را نیز کم کرده و دنبال کاری بروم که نتیجه ای امیدوارکننده تر در پی داشته باشد وبه پرپر زدن خودم وماهی هم نکشد , درنتیجه این خود از تجربه هاست که میدانم چگونه آدمی هستم چه چیز را بهتر است دنبال کرده با چه چیزی بهتر سازگاری در روحیه خود داشته ودر زمینه ماهیگیری هم, هرکار دیگری راانجام دهم صددرجه بهتر از ماهیگیری کردن من است ,که درنهایت گرسنه وخسته و شاید هم درنهایت دست خالیبرجا مانده و یکروز را بی نتیجه سرکنم .انجام کارهائی که میدانیم به سود ومنفعت ما نیست حتی درجنبه های سرگرمی هم انقدر مورد علاقه وباما سازگار نیست که درآنآادم موفقی باشیم, انجام ندادنش به سود ماست و اتلاف وقت بیهوده نیز به نفع آدمی نیست اینکه درامری علاقثه باشد ودرهمه کار مصمم باشیم مهم است چون بدین شکل برتجربیه های جدید خود اضافه میکنیم وانسان میتواند همان دقایق را به گونه دیگری سر کرده از آن نتیجه هائی را دریافت کند که در شوق درونی ورحوی او برای ادامه راه زندگی یاری دهنده ی او باشدواعتماد بنفس آآدمی را نیز بالا برده ودر رشته هائی باشد که هم تنوع داشته باشد وهم تاگر نیاز به انجام آن هست درآن مقداری نیز تجربه اولیه را داشته باشیم که زیاد درمانده وهاج واج عمل واینکه چه باید بکنیم برجا نمانیم زیرا که وقت عزیزترین چیزیست که می بایست از آن برای بهترین چیزها استفاده کرد حتی اگر این بهترین چیز نوعی سرگرمی باشد که به باز شدن روحیه وفکر ما یاری میدهد. درهمین معقوله ماهی وماهیگیری نیز شما بعنوان ماهیگیری که بی تعارف , ناشی بازی دراورده وقلاب رودخاه را بدرخت داده اید ازاین تجربه یفعلی نیز دوسه مطلب را میتوانید برداشت کنید وبعنوان تجربه از آن در زندگی ،درجاهای دیگری نیزبهره مند شوید .برای مثال: شماآموخته ایدکه: برای پرتاب به پیرامون خود بیشتر دقت نمائید واین بما میآموزد که درهمیشه زندگی برای انجام هرکاری لازم است که پیرامون خود را با دقت مورد توجه قرار دهیم ودر مرحله ی دوم در مورد انجام هر کار جدیدی نیز پیرامون همان کارمیبایست دقت نظرخاصی داشته وبه مطالعه بپردازیم تا مبادا قلاب امید ما اشتباهی به مشکلی حساب نشده گیر نکند وکارمان به سهولت انجام شود درعین حال آموخته ایم که از تجربیات میتوان بارها وبارها استفاده کرد وچیزی ازان اموخت در کنارش تجربه آرامشی ست که با بودن در یک روز خوب دریک فضای طبیعی چقدر میتواند برروحیه خسته انسانی اثر مثبت داشته وفکر ما رانیز برای فردای کار آماده تر کنداینرا حتی اگر خسته نیز به خانه بر گردیم درروحیه خود حس میکنیم
¤¤¤ چه خواهد بودن؟!* استاد شهریار¤¤¤
آسمان گو ندهد کام, چه خواهد بودن
یا حریفی نشود رام , چه خواهد بودن
آفتابی بّود این عمر , ولی بر لب بام
افتابی به لب بام , چه خواهد بودن
مرغ اگر « همت » آن داشت که از دانه گذشت
پو همه پیچ وخم دام,چه خواهد بودن
نا بهنگاتم زند نوبت صبح شب وصل
من گرفتم که به هنگام , چه خواهد بودن
صبح اگر طالع وقت ایت غنیمت بشمار
کس نخواندست که تا شام , چه خواهد بودن
چند کوشی که به فرمان تو باشد ایام,
نه تو باشی ونه ایام , چه خواهد بودن
گر دلی داری وپابند تعلق خواهی
خوشتر از زلف دلارام , چه خواهد بودن
شط موزونی اخلاق بّود , شاهد را
ورنه نه موزونی اندام , چه خواهد بودن
بوسه نشناسم از آن لب که بدشنام آلود
لب آلوده به دشنام , چه خواهد بودن
پیر ما گفت وچه خوش گفت , که از خلق مدار
چشمِ انهام , که انعام , چه خواهد بودن
أشهریاریم» وگدای در آن خواجه که گفت
خوشتر از فکر مّی وجام , چه خواهد بودن؟!
¤¤¤ * استاد شهریار* ¤¤¤
درکُل تجارب تلخ وشیرین انسان در روح وفکرانسانی جای پای خود را محکم میکند وهمواره حتی اگر تجربه ای را بظاهر زخاطر برده باشیم با تداعی دوباره صحنه ی آن درزمانی که دچار مشکل مشابه ای میشویم آنرا به خاطر آورده واز آن استفاده ی مجدد میکنیم ویا حتی گاه شباهتی نیز در کار نیست اما نوع تفکر ما وآنچه در طول زندگی برما گذشته است آموخته هائی دراختیارما قرار میدهدکه در زمان نیاز خوبخود آن تجربه بیاد ما آمده وبه آن فکر میکنیم وازآن بره میگیریم اینوع تجارب در طول زندگی به میزان سن آدمی افزایش یافته وتکارهای زندگی حتی درمسائل مختلف کم کم انسان را آماده تر برای قبول شرایط زندگی با سهولتی بیشتر میکند ودبین گونه است که هرچه من تر باشیم صوبرتر واندیشمندانه تر با مسائل مواجه میشویم البته روحیات شخصی آدمی ونوع تفکر انسان نیز درنمونه تجربیات وبرخورد آدمی با هریک موثر است یعنی اگر درکل انسانی باشیم که همیشه درطول زندگی وابسته بدیگران بوده ایم وبیشتر از خود دیگران در حل مشکل ما موثر بوده باشند ناخوداگاه ممکن است انسانی بار امده باشیم که درهیچ میکلی بدون همیاری دیگران قادر به فکر کردن درمورد آن نیز نباشیم ویا ممکن است بحدی آدم حساس وشکننده ای باشیم که وقوع هر مشکل برهم ریختن زمین وزمان برای ما باشد حتی اگر مشکل آنقدرها هم مهم نباشد واین براثر این است که حساسیت های زندگی را درخود قوی کرده ایم ویا دیگران همیشه مشکل گشائی مشکلات ما بوده وهمچنان نیز درمقابل هریک از مشکلات خود چشم امید به دیگران داشته ومیدانیم که با بروز هرمشکلی تنها نیستیم اما اینگونه وابستگی ها وامید بستن ها به یاری دیگران هرلحظه میتواند شکست بزرگی درزندگی ما برای ما بوجود بیاورد به این شکل که شاید زمانی فرارسد کهما دراطراف خود این افراد را بهر دلیل نداشته باشیم ونیازمند این شویم که دراین بخش از زندگی دیگر یاد بگیریم تکیه بخود داشته وخود حل کننده ی مشکلات خود باشیم اگر بفرض بناگاه مجبور به مهاجرت شده باشیم چه به شهرستانی چه کشوری دیگر درست درهمانجا معلوم میشود که در زندگی براستی چگونه آدمی بار امده وحتی چه چیزی ازخود ساخته ایم اگر با جدا شدن از همه عزیزان زندگی خخود درمانده ومستأصل بجا مانده وبا هر یک مشکل خود را بخته حتما نیازمند این باشیم که با خانواده تماس برقرار کرده ومشکل خود را با آنان بازبگوئیم خود متوجه میشویم کهانسان وابسته ای بوده ایم ولی چنانچه در زندگی خود با هرچه شدخوب وبد کنار آمده ومحتی از نگران کردن بیهوده ی خانواده ی خود دوری کنیم میتوانیم مطمئن باشیم که آنقدر از لحاظ روحی وفکری بزرک ومتکی بخود هستیم که توان ادامه در راه زندگی را بدون یاری دیگران داریم البته دردودل در زمانهائی ضروری وواجب است اما کمک خواستن ومددفکری را نیازمند بودن مسئله ای جداست این نماینده این است که ما قادر نیستیم به تنهائی فکر کرده وتصمیم گرفته وبا دنیای خود به هرشکل کنار آمده وجایگاه بازگشت به ارامش را درخود پیدا کنیم درنتیجه انسانها ازهمین سفرهاست که حتی اگر دنیا وابستگی نیز داشته باشند هم آموخته تر ودرذهن ورزیده تر میشوند هم حتی امکان یادگیری های متعددی درزمینه های مختلف را درخود باز می یابند که شاید حتی نمیدانستند که قادرند این کاروانکار را نیز به تنهائی انجام داده یا بیاموزند من بعنوان فردی که بناگاه در دنیائی تازه با انسانهائی تازه مواجه شد وزندگی تازه ای را از صفرمجبور به شروع بود با یک فرزند در سن 25 سالگی با یک مهاجرت پیش بینی نشده در زندگی , بگونه ای آغاز کردم که بدرستی نمیدانستم تا چه حد قادرم زندگی را بدون تکیه بر دیگران شروع کرده وتا چه حد موفق باشم علاقه ی وافر وهمیشگی من به خانه وخانواده مادریم همیشه بوده وهست اما با رسیدن به مکانی که دریافتم اینجا من هستم ومن با تنهائی ووابسته به تمامی قدرت فکری وذهنی وروحی خودم براحتی دریافتم که از آن جهت که درایران همواره کار بیرون از منزل داشته وکارمند بوده ام یادگرفته ام که بروی پای خود ایستاده زیاد متکی به کسی نباشم وهمین بهترین هدیه برای من در شروع زندگی درغربت بود چراکه بسیار درتجاربی کاری خود درایران اموخته بودم که بعنوان کارمند با پایاتن دوران تحصیل دیگر نیازی نیست و.الدینم بجای من درمحل کار وزندگی اجتماعی من از سوی کسی خواسته شده ودرمورد من حرف زده وتصمیم بگیرند وهمواره می بایست بعنوان یک شاغل خود جوابگو ی خود باشم وزمان رسیدگی مادر وپدر بمن تمام شده است وتاگر خطائی کنم چون مدرسه مدیر ورئیس مادرو پدرمرا دیگر صدا نخواهند کرد وخود باید جوابگو باشم اگر به تفضیل مسائل را نتوضیح میدهم برای آن جوان دپیلمه ایست که با تمام کردن دوره متوسطه هنوز نمیداند که ازاین پس خود مسئول زندگی خود میباشد ودگیر برای هیچکاری والدین اورا نمیخواهند ومیبایست بیاموزد که خود مشکلات خود را حل کند وهیچ چیزی باندازه کار کردن دربیرون ازخانه ووداشتن رابطه مستقیم با اجتماع نمیتواند برای زندگی انسان را کارآزموده کرده ودر تجارب وحتی اعتماد بنفس آدمی تااینحد موثر باشد که درزمان تنها شدن همین تجارب درهرجائی هم که باشیم یاری دهندهی بزرگی بر ای ما باشد دراینجا دیده ام که خانواده ای فرزند15/16 ساله ی خود یا دخترو پسر 20 ببالای خود را حتی ,تنها را هی کش.رهای دیگر نموده است ولی ان نوجوان وجوان نمیتواند از پس زندگی خود بربیاید چراکه هرگز حتی یک سفر ساده درداخل کشور خود نیز بدون حضور پدرومادرخود نرفته بود یا اجازه نداشت برود ودرمحدودیتهای زندگی ایرانی بخصوص برای دختران خانواده دختر یا پسری بسیار وابسته را درنهایت تنهائی به خارج فرستاده درغربتی رها میکند که او درحتی تنهایی درخود کشورش نیز تجربه ای کسب نکرده بود که امروز بتواند بناگاه بااینمه تتغییر درست مواجه شده بروی پای خود ایستاده وزندگی را درست شروع کند ومتاسفانه تعداد این افرادکه یا دچار ناراحتی های شدید افسردگی ویا دحد بالاتر دچار حالت های روانی شده وبجای پیشرفت در زندگی مدام درمطب دکتر ویا حتی دراسایشگاه هستند زیاد است همچنین جوان ونوجانی که بناگاه با دنیای بازی که با آن آشنا نیست روبرو شده وبسیارند گرگهائی که منتظر بره هائی چون این ها هستند حتی درسن وسال همسان با این جوان ونوجوان وبراحتی بعلت اینکه بهتر با موقعیت خارج آشنا هستند واین شخص نیاز به یاری دارد دنبال او راه رفته خطا ودرست کارهای اورا عیناانجام میدهد چراکه نمیداند دقیقا دراین مکان تازه چه چیز درست است چه چیز غلط یا اگر هم میداند ومتوجه هست اینرا نیز میداند که چنانچه این دوست بظاهر دوست را رها کند هیچکس ساعات خود را صرف او نمیکند وچون انسانی وابسته بار آمده دوست بد را به نداشت دوست ترجیح میدهد ودر نهایت نتیجه یا معتاد شدن است یا جوء گروهای جوانی شدن که براساس افکار خود با گرئهای دیگر جوانان مشکل دارند ومدامدرگیری هائی نیز بایکدیگر داشته ومدام جان این فرد ازسوی همین گروه وآن گرئه درخطر است اما اینکارا میکند بااین گروه همراه شده حتی کم کم طرز فکر آنان را حتی اگر باان درشروع مخالف بوده باشد درمغز خود جا میدهد وبا آن موافقق نیز میشود واهم چون دیگران درهمین گروه مخالف با دیگر گروههای جوانان که کارشان , جنگیدن با یکدیگراست اونیز یکی از اعضای گروه میشود, چراکه حداقل تنها نیست گروهی را دارد که جایگزین خانواده ی خود کرده است برای توضیح بیشتر دراینجا انواع مردم ازکشورهای محتلف وجود دارند ودرمیان جوان ونوجوان نیز چون همه ی دنیا خوب وبد وجود دارد برای مثال عرض میکنم عده ای ایرانی گروهی برضد عده ای پاکستانیدارند که درآن معمولا اکثر این جوانها ی عضو گروه یا تنها دراین کشور زندگی میکنند یا درخانواده خودانسانهای تنهائی هستند وبا این گروه ازآن جهت دمخور میشوند چراکه حس میکنند توسط آنان درمقابل جامعه ای بزرگ وناشناس وحتی ترسناک حمایت میشوند تجربه این ترسس وتنهائی را زمانی که وارد این کشور شده اند دردوره ای که شروع به زندگی کردند تازمانی که مطمئن شوند ماندگار خواهند بود دریک حالت بلاتکلیفی درفشار روحی درد.وری ازخانواده وهزار مشکل روحی وفشار جدید کسب کرده اند درنتیجه داشتن ترس ازجامعه ای ناشناس که میبینند کسی هرچقدر بدادشان برسد نمیتواند شبانه روز چون خانواده درکنار او باشد واوجائی جز اتاق خانه ی خود دراین دنیا دراین کشور داشته باشد که بتواند به آن سر بزند با توجه باینکه هنوز زبان نیاموخته یا درزبان مشکل دارد یا درحال اموختن است وو.... همه ی انها خواهی نخواهی نوجوان وجوان تنها را بسوی گروهی جذب میکند که باهم درکنارهم هم برنامه های گردهمائیهای پرشور وهیجانی را درسن جوانی دارند هم پای آن بیافتد کسی سربه سر این گروه بگذارد همه باهمم اماده اند برای این فرد گروه بجنگند وازاو حمایت کنند این گورهکهای اجتماعی سیاسی نیستند کورههائی جوانند که براسای دین وائین شخصی خود بدور هم جمع میشوند واز تنهائوی نیز چنین میکنند که مثلا گروه سیاه پوستان اورا درخلوت گیر نیاورده بر اساس غرورهای جوانی ومن قوی ترم واین گونه چیزهایی که بین جوان ونوجانان رسم است اورا بزنند وهمواره تعدای باهم درشهر حرکت میکنند والبته وصدالبته به نوعی ناراحتی شروندان را نیز تولید میکنند وحتی پلیس مراقب خیابانی یا داخل پاساژها تازمانی که هریک ازاین گروهها درآن منطفه هست توجه بیشتری به آنان میکند وتا زمانی که خطائی انجام نداده اند دورادور انها را نظاره میکند و تا قانونی را نقض نکنند به انها نزدیک هم نمیشوند اما هموراته آنان را بدون مزاحمت زیر نظر دارد چراکه جز آنان مردم معمولی نیز درآن محدوده هستند که ممکن است جانشان درخطر باشدوهرآن ممکن است مثلا گروه سبز به گروه آبی حمله کند حال یا دربحثی ساده وبگومگوئی کوتاه یا نه کار بالا بگیرد وبه زدن همدیگر نیز برسد خوب ایسنان همان اوباش خیابانی هستند که اگر به بطن ودرون فکری آنان برگردیم میان آنان دوسه تایی براستی واقعا شرور وخطاکار واز اوباشین واقعی هستند که بقیه ای را که انسانهای جوان تنها مانده وترسوئی هستند به زیر بال وپر گرفته حمایت میکنند اما دراصل بگونه ای دیگر جانن آنان را بعنوان اوباش اجتماعی درخطر بدتری انداخحته اند اما جوان تنها اینرذا نمیفهمد یا نمیخواهد حتی بااینکه ایرنا میداند تنها بماند درنتیجه ترجیح میدهد حامیانی را دردور خود داشته باشند حتی حامیان خطرناک ,دردسر ساز وبد .مسلم است که تجربه تنهائی اورا به این ناچاری انداخته است وبسیارند ازاین تجربه ها که بزرگترها را نیز به راههائی میکشانند که هرگکز تصور نمیکردند چنین روزی را در زندگی خود ببینند که آدم دیگری باشند با تفکری که هرگز یا روزگاری آنرا نفی میکردند .تجاربی خوب وبد سازنده ی انسانهای خوب وبد است درنتیجه تجارب با نحوه یموقعیتی که ما این تجارب را دران موقع کسب میکنیم میتواند حتی مارا به بیراهه هائی ببرد که هرگز تصور آ«را نیز درزندگی خود نمیکردیم ووچه چیزی این روزهای تلخ را برای ما میسازد ؟نداشتن تجربه های زندکی بادانش وآگاهی دکافی برای مقابله با ان اینگونه وابستگی هائی که ما علنا درجامعهی ایرانی خود به خانواده خود آموزش میدهیم میتواند زمانی آنچنان آنان را به بدبختی وفلاکت برساند که نه خود او تصورش را میکرد نه شما ومیتواند بهترین انسان را نیز ارپا دربیاورد وتبدیل به انسان خشن وشروری بسازد که شما باور نکنید این همان فرزند شما دذوست شما همسایه دیروز شما بود وفشار درزندکیست که انسان را به خطا میبرد وتنها کسی قادر به تحمل فشار است که درطول زندگی خود با حمایت دورادور شما یاد گرفته باشد خودش فکرکند وبخود اتکا کند وبا تنهائی خود درحضور شما بگونه ای بسازد که بداند اینجا دیگر والدین دودوست وآشنا نباید مرا یاری دهند اینجا منم ومن.همین وبس .ما میتوانیم فرزندان خودرا درکنارخود اینگونه باربیاوریم به شرط اینکه با تعصبهای بیجای دختر نباید کار کند پسر ودختر نباید تنها به مسافرت بروند بچه های ما نباید اینکار ان کار را حتی تجره کنند وهزار نبایدهائی که اگر به ریشه فکر کنیم همه را براحمایت ودور نگه داشتن انها از خطر وبرای امنیت آنان انجام میدهیم ودلی درشکلی ازپایه غلط به شکلی درکل ازبین برنده ی شخصیت فردی کودکان وفرزندانی که فردا میبایست بی ما زندگی کنند چه درداخل چه خارج فرقی نمیکند فرزندانی که بناگاه شرور شده یا به گروهائی پیوند میخورند یا به انزوا پناه میبرند یا معتاد میشوند گروه جوانانی طرد شده خانواده واجتماع هستند کسی که در محیط خانه وخانواده واجتماع خود را درامنیت ببیند محال است بسوی اینگونه کارها کشیده شود واگر هم چنین شود از استثناهای زندگی خواهد بود چراکه هیچکس درنهاد خود دوست ندارد ادم بدی باشد یا ادم بدی شناخته شود یا مورد خشم عده ای باشد یا عده ای دبااو دشمن باشند واگر چینین چیزی را برایخود انتخاب میکند اول واخر ازتنهائی وناامنی درون فکر ودل اوست که بدنبال دپناهی میگردد تا احساس کند درآنجا درامان است حتی درتجارب عشقی وتجارب کاری نیز هرانسانی نیازمند این است که خود را درامان ببیند وتنها حس نکند وبه حمایت هم خانواده هم اجتماع در زندگی خود برای ادامعه زندگی نیازمند است وزمانی میتواند بودن این وابستگیها بروی پا یخود ایستاده زندگر خودر را بدون خطر بدون امکان فرورفتن به فساد یا خطر شروع کند که روح وذهناو ساخته شده باشد واعتماد بنفس کافی را درزندگی به خود کسب کرده باشد بااین اوصاف ما چگونه انتظار داریم انسانهای بد هرروز درزندگی واجتماع قدرت بیشتری نگیرند وقتی فرزند ما دردرون خانه ی مااحساس تنهائی میکند وبدنبال همدم به هرچیز وهرکسی پناه میبرد دریافتن اینکه چقدر خودما یا فرزندان ما درامنیت هستند وچقدر درزندگی بخود اعتماد دارند وظیفه ی ما درقبال خود ما اطرافیان ما فرزندان ما ومسلما اجتماع ماست ما نمیتوانیم فقط فرزندی را دراجتماع رها کنیم بدون اینکه پیشتر باو یاد داده باشیم که هرگز خود را بدون ما تصور نکن ان سر دنیا هم باشی حمایت روحی ومادی مارا خواهی داشت وزمانی فرزندان خود را حق داریم کامل رها کنیم که باو یاد داده باشیم که چگونه زندگی کند نه اینکهباخود بگوئیم پای آن که بیافتد او خودش میرود ,میاموزد, تجربه میکند وزندگی میکند این نهایت ظلمیست که ما به کسی میتوانیم بکنیم بخصوص اگراین ظلم را بافرستادن او به جائی بکنیم که او هیچگونه دسترسسی یاامکان بازگشت بسوی مارا نداشته باشد مثل فرستادن فرزندان درسن کم به خارج از کشور واگر روزی چنین قصدی کردید حداقل بگذارید او مدتی بعنوان دانشجو درشهرستانی دورازشما زندگی کند هم کسب دانش کرده باشد وهم امتحان کند تا تنها زندگی کند نه اینکه اینگونه بامید اینکه فردا فرزندی تحصیل کرده ازخارج کشور را دارا خواهی بود ازنوجوانی وجوانی اورا دردنیای غریبی رهات کنیم که نه با آئین وفرهنگ آنجا آشنائی دارد نه نحوه ی زندگی آنان وانسانی با سن بالاترهم کاه کم آورده وخسته میشود خود شما درزندگی خود درداخل محدوده ی داجتماعی خود شاید بارها احساس کرده باشید دیگر تحمل ندارید دیگر خسته شده اید وحتی ارزو کرده اید که ایکاش درهمین لحظه ی تلخ نبودید ویاایکاش اینکارو انکار را نمیکردید که امروز این تلخی را داشته باشید انوقت چطور از انسان کوچکی که هنوز انقدر بزرگ نشده است که معنای مسدولیت رابداند تومقع دارید درجای غریبی انسان بزرگی باشد وانسان بزرگی نیز بشود این که کسی میرود وانسان بزرگی نیز میشود وبرمیگردد هرگز درذهن شما وبه خاطر شما هم خطور نمیکند که انسانی که امروز اورا بزرگ میدانید برای رسیدن به جایگاه بزرگی امروز خود چقدر متحمل سختی ورنج وصبوری وکشیبائی بوده است این انسانی که شما اورا با یک افرین ویک تشویق به این وان معرفی میکنید چخه روزهائی را بیشما مجبور بود بزرگ باشد بااینکه هنوز بزرگ بحد کافی نبود که بخواهد بزرگی کند یا بزرگ بشود بااین تفاضیل هرگز تصور نکنید انکس که درخارج ازکشور برای خود کسی شد ازامکانات خوب انجا بهره گرفته است وشما هم بودید کسی میشدید.
¤¤¤ من شکستم در خود¤¤¤
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
لیک هرگز نگذشتم از
پل,که ز رگ های رنگین بسته ست کنون
بر دو سوی رود آسودن
باور کن نگذشتم از پل
غرق یکباره شدم
من فرو رفتم
در حرکت دستان تو
من فرو رفتم
در هر قدمت ، در میدان
من نگفتم به ذوالکتاف سلام
شانه ات بوسیدم
تا تو از این همه ناهمواری
به دیار پکی راه بری
که در آن یکسانی پیروزست
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
¤¤¤شاعر: خسرو گلسرخی¤¤¤
بسیارند که امدند وهیچ کسی نیز نشدند وخوار ودلشکسته گوشه اسایشگاهها ویا درکنج خانه حقیرانه وفقیرانه ای زندگی میکنند وشما هرگز ازواقعیت اوضاع زندگی انان خبر نیز نمیشوید یا روی گفتن را ندارد یا چون خود خطا رفته پنهان میکند وانکس که براستی کسی شد استخوانی ترکانده هزار مشقت تنهائی وسختی بیکسی وغربت را به جان خریده هزاربار دوبرابر شما برای کاری ساده زحمت را به جان خریده وبرای حتی اوردن باری بخانه درراههای طولانی بی کسی کشیده وصدبار درراه رفتن ایستاده وخسته ومانده به خانه رسیده است تا شده اینکه هست هزاربار بخانه رسیده وغذائی برای خوردن نداشته ودرنهایت خستگی ایستاده وغذائی را پخته است که ازشدت خستگی حتی نفهمیده چه خورده وچگونه خورده وکی خوابیدهع که صبح شده خودمن بسیارازاین روزها داشته ام که دویده وفرزند را پس ازدانشگاه ازمهدکودک درزمستانی سرد بخانه اورده ام درنهایت خستگی اورا حمام کرده ام غذا پخته ام خانهتمیز کرده ام وبعد ازان ساعتها با دیزاین ونقاشی بقولی مشق فردائی که باید تحویل داده میشد تا ساعتها وپاسی از شب بیداربوده ام یا پای خیاطی فلان لباس دیزاین که اگر فردا صبح تحویل داده نمیشد نمره ان بر معدلم تاثیر میگذاشت حتی تاصبح باهمان لباسی که با آن به خانه وارد شده نشسته وکارکرده باهمان لبایس بدون اینکه رختخواب وارامی بخود دیده باشه فردای مدرسه کودکان خود ودانشکده پس اران ودوکلاس طولانی صبح وبعدازظهر را هم در دانشکده سرکرده باز بچه ها را به خانه اورده روز ازنو روزی ازنو ...تا امروز یک مدرک را بگویم من مدرکی دارم نه این تامکانات به تنهائی نیست که ازمنو ما کسی میسازد این همت وتلاش وشکیبائی وصبوری وتحمل است انهم درغربت که انسانی را به جائی میرساند انسانی را که اگر یکروز ناهار نداشته باشد کمتر خانه ای را میتواند رویش حساب کند که اگر برود دوستان او نیز سرکار نباشند واورا به ناهار مهمان کنند یعنی همه درخارج ازکشور مشغول تلاشیم همانگونه که شما تا عصر شاید رنگ خانه را بخود نبینید اما تجارب انقدر مختلف وسخت تراست که گاه من خود دلم خواسته به هامان زبان فارسی به همین نروژی ها هرچه از دهنم درمیامده بگویم وهیچ نگفته ام گاهیم گفته ام باهمان زبان فارسی وانها نیز فهمیده اند هرچی بدوبیراه بود دلم خواسته برای خنک شدن دلم به فارسی به انها بدهم سپس هم به انها گفته ام اینها را که گفته ام نفهمیدی اما بدان بدترین بدوبیراه زبان مادری تو بود اما به زبان مادری من,که نثار تو شداما نمیچسبید به زبان تو بتو بگویم چراکه با زبان مادری خود بهتر لذت داشت که اینها را بار تو کنم وبروم.شاید خنده دار باشد اما بورکنید خدائی گاهی هرچقدرهم زبان انسان خوب است باز نمیچسبد انسان چیزی را به زبان دیگری بگوید که شدیدا دلش میخواهد بگوید و من نیاز به چنین لحظه هائی را برخود تلخ نمیکنم به همان زبان فارسی هرچه میخواهم میگویمن درنهایت نبیز اضافه میکنم هرچه شنیدی همان را با بدترین حرفها وکلایه ها برای خود بگو به همان شکلی که اگر خودت عصبانی بودی به کی میگفتی انوقت میفهمیدی ازاین بدتر نمیشد به کسی گفت که همین الان من بتو گفتم وحتی نفهمییدی چه گفتم وبعد فکرکن اگر خیلی مایلی بفهمی من نیز چه بار تو میکنم این بار تو برو زبان مرا یاد بگیر وتجربه کن به زبان دیگری زندگی کردن با امثال توئی که هیچ نمیفهمید چقدرر دردناک است انوقت بمن حق میدهی به زبان مادریم که هیچ به زبان هرچه زبان بین اللمللی دردنیاست ترا بباد ناسزا بگیرم والبته بنده بندرت خشمگین میشوم اما چون بشوم بشدت نیز خشمگین خواهم شد.و تجربه خشم نیز درخارج از وطن درمن بیشتر قوت گرفت چراکه بسیاری مواقع احساس کردم اینها مرا درک نمیکنند نه انگونه که اگر درمیان مردمم موضوعی مشابه اتفاق میافتاد درک میشدم
¤¤¤ باران¤¤¤
دلم پر شد از سکوتی بوسعت دنیا
و آسمان تمامی روز
و حتی در این نیمه شب آرام باریدنی داشت
و بارید ...بارید ...بارید
تند و سیل آسا
بسیار باهم گریسته بودیم
اینبار سکوت من بود واشکهای او
وآه های من در نگاه او
دیگر از مرز گریستن نیز گذشته بودم
می بایست آیا آرام میگرفتم
می بایست خاموش میماندم ..آه....
امشب لالائی خواب من صدای قطره های توست
وصدای باد بر نوازش برگ
من از مرز گریستن گذشته ام
امشب دلم را تو گریه کن
¤¤¤فرزانه شیدا مردادماه 1386/اُسلُو -نروژ¤¤¤
بااین تفاضیل باین فکر کنید که تجربه ها ی زندگی همیشه قوّت وضعف خود را نیز, از موقعیت وزمان وجایگاهی که درآن هستیم دریافت میشود ودرنتیجه میتواند هر تجربه ای دردنیا برای هرکسی بگونه ای رخ دهد که برای شما هرگز نمونه ی آن نیز پیش نیاید ویا نیازی نباشد که چنین تجربه هائی را درمیان مردم خود کسب کنید چراکه لااقل درمیان مردم همزبان ریشه های فکری انقدر نزدیکتر هست که کمتر انسان دچار موقعیتهائی شود که ببیند هرچه میگوئی درائین ورسم وذهن این افراد اصلا جا نمیافتد =تا بتوانند درک کنند که شما درچه شرایط بدی هستید ویا چه نیاز دارید یا چه حتی باید بکنند حتی بااینکه میدانند شما نممکن است به انها نیاز داشته باشید وحتی ممکن است ازته دل نیز بخواهند کمک کنند که این نیاز برطرف شود اما درنهایت به هیچ کجا نمیرسید چرا که نمیتوانید بفهمانید که چگ.نه باید این نیاز برطرف شود که برای شما براستی برطرف شده باشد وبه گونه ای که او برایشما عمل میکند منیز جوابگوی واقعی شما نیست چراکه میبینید درک نشده اید یا شکل براورده کردن خواسته شما انجام شد اما آن نیست که شما انتظارش را داشته یاد امیدوارم توانسته باشم که درست موضوع را بازگشائی کنم درساده ترین شکل باید بگویم خدا انسان را درهیچ کجای دنیا دروطن وبیرون از وطن محتاج احدالناسی الهی هرگز نکند که هرچه در زندگی برانسان بگذرد میتوان حل کرد اگر دررابطه با شخص خود ادم باشد اما زمانی که پای دیگری به وسط بیاید تاره اول مکافات ادمی با دنیا ومردم است چراکه برای گذراندن ان درد ان مشگل ان گرفتاری تنها باخودتان طرف نیستید که باید بدیگری هم جوابگو باشید درنتیجه تجارب زندگی را سعی کنید باایستادن بروی پای خود کسب کنید وبا شرایط متفاوت تا قادر باشید همیشه پس ازخداوند اتکایکامل را بروی خود داشته باشید ونه احدی از نزدیکترین تا غریبه ترین انسان در زندگی خود .تجاربی وقتی تجربه واقعی وشخصی شماست که متعلق بخود شما وتنهائی شما درزمان انجام وبدست اوردن آن باشد درغیر اینصورت تئوری انجام شده ایست که دیگران تجربه کرده اند شما شنیده اید وشاید عمل کردن به آن جوابگو هم باشد اما تجربه شما وتجربه سختی زندگی شما نیست تجربه سختی کشیدن ورنج دیدن دیگریست که حاضر واماده در دسترس شماست تا بسهولت از آن بره برده ومشکلات خود را از سر بازکرده به ادامه ی راه زندگی خود بپردازید تا فردائی دیگر وروزهائی دیگر که امید برهمگان بخوبی وخیر باشد.
*- تجربه ها درسهای خویش را به هزار رنگ و گونه پدیدار ساخته و یاور ما می گردند . ارد بزرگ
*- کاش گوش به تجربه ها بسپاریم آموختن تجربه ها مانع از رسیدن به خواری و زبونی است. ارد بزرگ
*-کسی که درد روشنگری و بازگویی تجربه را ندارد خود نیز زمانی برای بهره از آن را نخواهد یافت . ارد بزرگ
*-خودخواه ، تجربه سخت تنهایی را ، پیش رو دارد . ارد بزرگ
*-آزمودگی آدمها ، از زر هم با ارزشتر است . ارد بزرگ
¤¤¤پایان فرگرد تجربه ¤¤¤
¤¤¤به قلم فرزانه شیدا¤¤¤
برگرفته از :
http://b4armannameh.blogspot.com
● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
●_ فرگرد تجربه ●_
¤¤¤ هنوز قطره های باران را معنی نکرده ام ¤¤¤
هنوز قطره های باران را معنی نکرده ام
هنوز بر خیسی برگهای باران زده
دست نوازش نکشیده ام
هنوز ابر را ترجمه نکرده ام
اما خیسی گونه های بارانی مرا
برگهای خیس باغ باران زده دل را
ابر غم کشیده عاطفه را
نوازشی باید !...نه بدستهای سرکش غم ،
که بدست تو
کسی باران درونم را هجی نکرد*
و من هنوز ،هنوز در انتظارم،
باران زده ،ابری ،غمناک ...هنوز...
¤¤¤ ۱۷ بهمن ۱۳۸۵/ ف.شیدا ¤¤¤
زندگی انسان در گذر روزانه ی خویش شاهد روزهای خوب وبد بسیاری ست که تجربیات آدمی را شکل بخشیده وبر نیروی فکری وتحمل روحی وجسمی ما نیز میافزاید ودراین رابطه این مطلب که چگونه ما در فرداهای خود ازاین تجربیات میتوانیم استفاده کنیم, همواره بستگی به نوع تجربه داردونوع دیدگاه ما نسبت به زندگی ومادل مربوط به آن, همه ی انسانها در طول عمر ازاین تجارب بهره مند میشوند اما نمونه ی برداشتهائی که از آن نیز میکنند ,با نوع دیدگاههای آنان, متفاوت خواهد بود واین موضوع که , در تفسیر فکری هر تجربه آیا بدرستی از آن را معنا کرده وآیا بدرستی نیز ار آن بهره ی دوباره میگیرند یا خیر,همواره در دوبارگی رخ دادن مشکلی دیگر ,مشخص میشود .مسلم است که اگر شما ماهیگیر خوبی باشید با یکبار که بر اثراتفاق, قلاب چوب ماهیگیری شما بجای رفتن بدورن آب به درخت پشت سرتان گیر کرد ومکافاتی داشتید که آنرا از تنه ی درخت (حال در بلندی یا کوتاهی جای آن )بیرون بکشید بار دیگر که به کنار رودخانه میروید دقت خواهید نمود که درختی در نزدیکی شما نباشد واگر بود بگونه ای بایستید وچوب را بلند وقلاب را بداخل آب رها کنید که به هیچ چیز دیگری نیز اصابت نکرده و یک راست بدل آب فرو رود وچون بسیاری از ماهیگیران حرفه ای تاحدودی نیز بداخل آب رفته واز انجا اقدام به پرتاب قلاب خود نماید. در هرشکل , بعنوان کسی که به ماهیگیری رفته است, لابد تجربیاتی نیز دارید از تجربیات ماهیگیر درفکر بدست آوردن تجربه ماهیگیری ویادگیری نحوه ی آن هستید که دراین مقطع می بایست با کسی همراه شوید که چنین تجربه ای را دارد یا یا کتابهای مربوط به آموزش آن بهره گرفته باشید .وبرای اینکار نمونه تجربههائی را نیز باخود به همراه برده واز آن استفاده میکنید ,مثلا میدانید که هم باید لباس بارنی به همراه داشته باشد هم چکمه پلاستیکی بلند که با آن بتوانید تا داخل آب رفته وکمتر با مزاحمت درخت وچیزهای دیگری درپرتاب قلاب خود, برخورد کنید , درعین حال اینرا نیز میدانید که, در دل رودخانه بهتر امکان صید ماهی وجود دارد ونیزمیدانید اگر آنجا ایستادید نباید از بیکاری وانتظار ساعات ماهیگیری که در آن درسکوت بودن بخشی از مراسم آن است , زیر لب زمزمه ای وآوازی سرداده وهیجان زده شده پای خود را در سرپنجه در زیر آب, تکان تکان هم بدهید چرا که, اگر چنین کنید آنروز مطمئنا ازماهی گرفتن خبری نخواهد بود ,بعلت اینکه ماهی ها هم به صدا وهم به اینگونه تکان خوردنها حساس هستند وبه محدوده ی شما نزدیک هم نخواهند شد وماهی گرفتن شما تنها ایستادنی درزیر با لب خوانی شما برای ساعات بسیاری میشود که نتیجه ی مثبت هم نخواهد داشت درعین حال باید بدانید که بر سر قلاب خود چه چیزی باید بزنید که نه تنها استفاده از کرم های خاکیست که ماهیگیران میدانند همراه با انواع قلابها انواع طعمه های ساختگی را نیز میتوانند بخرند که درست عین کرم ویا حیوانی که خوراک ماهی هاست درحرکت آب تکانهای واقعی میخورد ومکاهی ها را گول زده وبدام می اندازد در درجه سوم باید همیشه به همراه خود وسایل بهداتشی اولیه را که چسب زخم وباند وضدعفونی کننده و... امثال اینهاست به همراه داشته باشید چرا که قلاب درکل چیز خطرناکییست ورودخانه وجنگل نیز میتواند با خراش کوچکی بروی سرانگشت شانه شما چه از قلاب چه از شاخه درختی برای شما با زخمی کوچک عفونتی کوجک یا بزرگ تولید کند که روز ماهیگیری شما راه به هفته ها ناراحتی تبدیل کند وبرای یکروز بودن دراین مکان آب طبیعی تمیز ومواد غذائی نیز باید به همراه داشته باشید که درصورتی که ماهی بدام نیافتاد تا برگشت به منزل گرسنه نمانید وبسیاری ازاینگونه تجربه ها که هر ماهیگیری به آن وارد است وفکر تمام جنبه های کار را میکند وسپس به ماهیگیری میرود, تا لحظاتی را ازاینکار لذت ببرد که البته کار قشنگی ست اما من به شخصه اگر دقایقی در یکجا بی حرکت بایستم وکاری نکنم تا مرز دیوانگی, عصبی خواهم شد چون انسان پرجنب وجوشی هستم ودرهمه ی لحظاتم باید مشغول باشم واینکارازنمونه ورزشها وسرگرمی هائی ست که با روحیه ی من اصلا سازگاری ندارد وترجیح میدهم جای آن بَدمینتُون بازی کنم یا اگر تابی بود ودرختی اینگونه سود ببرم یا نه حداقل کبابی به سیخ بزنم واز هوا وروز پیک نیکی خود به گونه ای متنوع تر وپرهیجان تر استفاده ببرم ودلی هم از عزای کبابهای ایرانی که دلم برایشان همیشه غش میرود ,دربیاورم چون درکلآدمی هستم که هرگز دریکجا بند نمیشوم وبدترین لحظات زندگیم در دانشکده زمانی بود که بما میگفتند ویدئوئی را برای دوساعت در کلاس تماشا کنیم ومن انقدر وُول میخوردم که دیگر خودم هم به جان می امدم درنتیجه دررابطه با ماهیگیری بادنیای ماهیها دچار مشکل خواهم شد وفکر میکنم ما باندازه کافی با دنیا مشکل داریم که این یکی رو بخود بخشیده از خیرش نیز بگذرم آنهم وقتی میدانم که قلاب وتورمن پیش ازاینکه روان خودمن, پاک شود,هرگزیک ماهی را بخود نخواهد دید وتا گرفتن همان ماهی باندازه ای که او پرپر میزند بنده هم هزاربار پرپر خواهم زد واگرچه معتقدم هیچ کاری نشد ندارد وصدالبته اگر تصمیم بگیرم ماهی بگیرم مسلما کوتاه هم نمی آیم وماهی را نیز خواهم گرفت بهر قیمتی ,حتی اگر به اندازه انگشت کوچکم باشد, اما ماهی را میگیرم , بالاخره ماهی ماهیست حتما که نباید بنده خدا را خورد بعد هم رهایش میکنم برود زندگیش را بکند چون منهم ماهیگیر قابل و ماهری در زندگی نخواهم شد وبهتر که دردسر خود وماهی را نیز کم کرده و دنبال کاری بروم که نتیجه ای امیدوارکننده تر در پی داشته باشد وبه پرپر زدن خودم وماهی هم نکشد , درنتیجه این خود از تجربه هاست که میدانم چگونه آدمی هستم چه چیز را بهتر است دنبال کرده با چه چیزی بهتر سازگاری در روحیه خود داشته ودر زمینه ماهیگیری هم, هرکار دیگری راانجام دهم صددرجه بهتر از ماهیگیری کردن من است ,که درنهایت گرسنه وخسته و شاید هم درنهایت دست خالیبرجا مانده و یکروز را بی نتیجه سرکنم .انجام کارهائی که میدانیم به سود ومنفعت ما نیست حتی درجنبه های سرگرمی هم انقدر مورد علاقه وباما سازگار نیست که درآنآادم موفقی باشیم, انجام ندادنش به سود ماست و اتلاف وقت بیهوده نیز به نفع آدمی نیست اینکه درامری علاقثه باشد ودرهمه کار مصمم باشیم مهم است چون بدین شکل برتجربیه های جدید خود اضافه میکنیم وانسان میتواند همان دقایق را به گونه دیگری سر کرده از آن نتیجه هائی را دریافت کند که در شوق درونی ورحوی او برای ادامه راه زندگی یاری دهنده ی او باشدواعتماد بنفس آآدمی را نیز بالا برده ودر رشته هائی باشد که هم تنوع داشته باشد وهم تاگر نیاز به انجام آن هست درآن مقداری نیز تجربه اولیه را داشته باشیم که زیاد درمانده وهاج واج عمل واینکه چه باید بکنیم برجا نمانیم زیرا که وقت عزیزترین چیزیست که می بایست از آن برای بهترین چیزها استفاده کرد حتی اگر این بهترین چیز نوعی سرگرمی باشد که به باز شدن روحیه وفکر ما یاری میدهد. درهمین معقوله ماهی وماهیگیری نیز شما بعنوان ماهیگیری که بی تعارف , ناشی بازی دراورده وقلاب رودخاه را بدرخت داده اید ازاین تجربه یفعلی نیز دوسه مطلب را میتوانید برداشت کنید وبعنوان تجربه از آن در زندگی ،درجاهای دیگری نیزبهره مند شوید .برای مثال: شماآموخته ایدکه: برای پرتاب به پیرامون خود بیشتر دقت نمائید واین بما میآموزد که درهمیشه زندگی برای انجام هرکاری لازم است که پیرامون خود را با دقت مورد توجه قرار دهیم ودر مرحله ی دوم در مورد انجام هر کار جدیدی نیز پیرامون همان کارمیبایست دقت نظرخاصی داشته وبه مطالعه بپردازیم تا مبادا قلاب امید ما اشتباهی به مشکلی حساب نشده گیر نکند وکارمان به سهولت انجام شود درعین حال آموخته ایم که از تجربیات میتوان بارها وبارها استفاده کرد وچیزی ازان اموخت در کنارش تجربه آرامشی ست که با بودن در یک روز خوب دریک فضای طبیعی چقدر میتواند برروحیه خسته انسانی اثر مثبت داشته وفکر ما رانیز برای فردای کار آماده تر کنداینرا حتی اگر خسته نیز به خانه بر گردیم درروحیه خود حس میکنیم
¤¤¤ چه خواهد بودن؟!* استاد شهریار¤¤¤
آسمان گو ندهد کام, چه خواهد بودن
یا حریفی نشود رام , چه خواهد بودن
آفتابی بّود این عمر , ولی بر لب بام
افتابی به لب بام , چه خواهد بودن
مرغ اگر « همت » آن داشت که از دانه گذشت
پو همه پیچ وخم دام,چه خواهد بودن
نا بهنگاتم زند نوبت صبح شب وصل
من گرفتم که به هنگام , چه خواهد بودن
صبح اگر طالع وقت ایت غنیمت بشمار
کس نخواندست که تا شام , چه خواهد بودن
چند کوشی که به فرمان تو باشد ایام,
نه تو باشی ونه ایام , چه خواهد بودن
گر دلی داری وپابند تعلق خواهی
خوشتر از زلف دلارام , چه خواهد بودن
شط موزونی اخلاق بّود , شاهد را
ورنه نه موزونی اندام , چه خواهد بودن
بوسه نشناسم از آن لب که بدشنام آلود
لب آلوده به دشنام , چه خواهد بودن
پیر ما گفت وچه خوش گفت , که از خلق مدار
چشمِ انهام , که انعام , چه خواهد بودن
أشهریاریم» وگدای در آن خواجه که گفت
خوشتر از فکر مّی وجام , چه خواهد بودن؟!
¤¤¤ * استاد شهریار* ¤¤¤
درکُل تجارب تلخ وشیرین انسان در روح وفکرانسانی جای پای خود را محکم میکند وهمواره حتی اگر تجربه ای را بظاهر زخاطر برده باشیم با تداعی دوباره صحنه ی آن درزمانی که دچار مشکل مشابه ای میشویم آنرا به خاطر آورده واز آن استفاده ی مجدد میکنیم ویا حتی گاه شباهتی نیز در کار نیست اما نوع تفکر ما وآنچه در طول زندگی برما گذشته است آموخته هائی دراختیارما قرار میدهدکه در زمان نیاز خوبخود آن تجربه بیاد ما آمده وبه آن فکر میکنیم وازآن بره میگیریم اینوع تجارب در طول زندگی به میزان سن آدمی افزایش یافته وتکارهای زندگی حتی درمسائل مختلف کم کم انسان را آماده تر برای قبول شرایط زندگی با سهولتی بیشتر میکند ودبین گونه است که هرچه من تر باشیم صوبرتر واندیشمندانه تر با مسائل مواجه میشویم البته روحیات شخصی آدمی ونوع تفکر انسان نیز درنمونه تجربیات وبرخورد آدمی با هریک موثر است یعنی اگر درکل انسانی باشیم که همیشه درطول زندگی وابسته بدیگران بوده ایم وبیشتر از خود دیگران در حل مشکل ما موثر بوده باشند ناخوداگاه ممکن است انسانی بار امده باشیم که درهیچ میکلی بدون همیاری دیگران قادر به فکر کردن درمورد آن نیز نباشیم ویا ممکن است بحدی آدم حساس وشکننده ای باشیم که وقوع هر مشکل برهم ریختن زمین وزمان برای ما باشد حتی اگر مشکل آنقدرها هم مهم نباشد واین براثر این است که حساسیت های زندگی را درخود قوی کرده ایم ویا دیگران همیشه مشکل گشائی مشکلات ما بوده وهمچنان نیز درمقابل هریک از مشکلات خود چشم امید به دیگران داشته ومیدانیم که با بروز هرمشکلی تنها نیستیم اما اینگونه وابستگی ها وامید بستن ها به یاری دیگران هرلحظه میتواند شکست بزرگی درزندگی ما برای ما بوجود بیاورد به این شکل که شاید زمانی فرارسد کهما دراطراف خود این افراد را بهر دلیل نداشته باشیم ونیازمند این شویم که دراین بخش از زندگی دیگر یاد بگیریم تکیه بخود داشته وخود حل کننده ی مشکلات خود باشیم اگر بفرض بناگاه مجبور به مهاجرت شده باشیم چه به شهرستانی چه کشوری دیگر درست درهمانجا معلوم میشود که در زندگی براستی چگونه آدمی بار امده وحتی چه چیزی ازخود ساخته ایم اگر با جدا شدن از همه عزیزان زندگی خخود درمانده ومستأصل بجا مانده وبا هر یک مشکل خود را بخته حتما نیازمند این باشیم که با خانواده تماس برقرار کرده ومشکل خود را با آنان بازبگوئیم خود متوجه میشویم کهانسان وابسته ای بوده ایم ولی چنانچه در زندگی خود با هرچه شدخوب وبد کنار آمده ومحتی از نگران کردن بیهوده ی خانواده ی خود دوری کنیم میتوانیم مطمئن باشیم که آنقدر از لحاظ روحی وفکری بزرک ومتکی بخود هستیم که توان ادامه در راه زندگی را بدون یاری دیگران داریم البته دردودل در زمانهائی ضروری وواجب است اما کمک خواستن ومددفکری را نیازمند بودن مسئله ای جداست این نماینده این است که ما قادر نیستیم به تنهائی فکر کرده وتصمیم گرفته وبا دنیای خود به هرشکل کنار آمده وجایگاه بازگشت به ارامش را درخود پیدا کنیم درنتیجه انسانها ازهمین سفرهاست که حتی اگر دنیا وابستگی نیز داشته باشند هم آموخته تر ودرذهن ورزیده تر میشوند هم حتی امکان یادگیری های متعددی درزمینه های مختلف را درخود باز می یابند که شاید حتی نمیدانستند که قادرند این کاروانکار را نیز به تنهائی انجام داده یا بیاموزند من بعنوان فردی که بناگاه در دنیائی تازه با انسانهائی تازه مواجه شد وزندگی تازه ای را از صفرمجبور به شروع بود با یک فرزند در سن 25 سالگی با یک مهاجرت پیش بینی نشده در زندگی , بگونه ای آغاز کردم که بدرستی نمیدانستم تا چه حد قادرم زندگی را بدون تکیه بر دیگران شروع کرده وتا چه حد موفق باشم علاقه ی وافر وهمیشگی من به خانه وخانواده مادریم همیشه بوده وهست اما با رسیدن به مکانی که دریافتم اینجا من هستم ومن با تنهائی ووابسته به تمامی قدرت فکری وذهنی وروحی خودم براحتی دریافتم که از آن جهت که درایران همواره کار بیرون از منزل داشته وکارمند بوده ام یادگرفته ام که بروی پای خود ایستاده زیاد متکی به کسی نباشم وهمین بهترین هدیه برای من در شروع زندگی درغربت بود چراکه بسیار درتجاربی کاری خود درایران اموخته بودم که بعنوان کارمند با پایاتن دوران تحصیل دیگر نیازی نیست و.الدینم بجای من درمحل کار وزندگی اجتماعی من از سوی کسی خواسته شده ودرمورد من حرف زده وتصمیم بگیرند وهمواره می بایست بعنوان یک شاغل خود جوابگو ی خود باشم وزمان رسیدگی مادر وپدر بمن تمام شده است وتاگر خطائی کنم چون مدرسه مدیر ورئیس مادرو پدرمرا دیگر صدا نخواهند کرد وخود باید جوابگو باشم اگر به تفضیل مسائل را نتوضیح میدهم برای آن جوان دپیلمه ایست که با تمام کردن دوره متوسطه هنوز نمیداند که ازاین پس خود مسئول زندگی خود میباشد ودگیر برای هیچکاری والدین اورا نمیخواهند ومیبایست بیاموزد که خود مشکلات خود را حل کند وهیچ چیزی باندازه کار کردن دربیرون ازخانه ووداشتن رابطه مستقیم با اجتماع نمیتواند برای زندگی انسان را کارآزموده کرده ودر تجارب وحتی اعتماد بنفس آدمی تااینحد موثر باشد که درزمان تنها شدن همین تجارب درهرجائی هم که باشیم یاری دهندهی بزرگی بر ای ما باشد دراینجا دیده ام که خانواده ای فرزند15/16 ساله ی خود یا دخترو پسر 20 ببالای خود را حتی ,تنها را هی کش.رهای دیگر نموده است ولی ان نوجوان وجوان نمیتواند از پس زندگی خود بربیاید چراکه هرگز حتی یک سفر ساده درداخل کشور خود نیز بدون حضور پدرومادرخود نرفته بود یا اجازه نداشت برود ودرمحدودیتهای زندگی ایرانی بخصوص برای دختران خانواده دختر یا پسری بسیار وابسته را درنهایت تنهائی به خارج فرستاده درغربتی رها میکند که او درحتی تنهایی درخود کشورش نیز تجربه ای کسب نکرده بود که امروز بتواند بناگاه بااینمه تتغییر درست مواجه شده بروی پای خود ایستاده وزندگی را درست شروع کند ومتاسفانه تعداد این افرادکه یا دچار ناراحتی های شدید افسردگی ویا دحد بالاتر دچار حالت های روانی شده وبجای پیشرفت در زندگی مدام درمطب دکتر ویا حتی دراسایشگاه هستند زیاد است همچنین جوان ونوجانی که بناگاه با دنیای بازی که با آن آشنا نیست روبرو شده وبسیارند گرگهائی که منتظر بره هائی چون این ها هستند حتی درسن وسال همسان با این جوان ونوجوان وبراحتی بعلت اینکه بهتر با موقعیت خارج آشنا هستند واین شخص نیاز به یاری دارد دنبال او راه رفته خطا ودرست کارهای اورا عیناانجام میدهد چراکه نمیداند دقیقا دراین مکان تازه چه چیز درست است چه چیز غلط یا اگر هم میداند ومتوجه هست اینرا نیز میداند که چنانچه این دوست بظاهر دوست را رها کند هیچکس ساعات خود را صرف او نمیکند وچون انسانی وابسته بار آمده دوست بد را به نداشت دوست ترجیح میدهد ودر نهایت نتیجه یا معتاد شدن است یا جوء گروهای جوانی شدن که براساس افکار خود با گرئهای دیگر جوانان مشکل دارند ومدامدرگیری هائی نیز بایکدیگر داشته ومدام جان این فرد ازسوی همین گروه وآن گرئه درخطر است اما اینکارا میکند بااین گروه همراه شده حتی کم کم طرز فکر آنان را حتی اگر باان درشروع مخالف بوده باشد درمغز خود جا میدهد وبا آن موافقق نیز میشود واهم چون دیگران درهمین گروه مخالف با دیگر گروههای جوانان که کارشان , جنگیدن با یکدیگراست اونیز یکی از اعضای گروه میشود, چراکه حداقل تنها نیست گروهی را دارد که جایگزین خانواده ی خود کرده است برای توضیح بیشتر دراینجا انواع مردم ازکشورهای محتلف وجود دارند ودرمیان جوان ونوجوان نیز چون همه ی دنیا خوب وبد وجود دارد برای مثال عرض میکنم عده ای ایرانی گروهی برضد عده ای پاکستانیدارند که درآن معمولا اکثر این جوانها ی عضو گروه یا تنها دراین کشور زندگی میکنند یا درخانواده خودانسانهای تنهائی هستند وبا این گروه ازآن جهت دمخور میشوند چراکه حس میکنند توسط آنان درمقابل جامعه ای بزرگ وناشناس وحتی ترسناک حمایت میشوند تجربه این ترسس وتنهائی را زمانی که وارد این کشور شده اند دردوره ای که شروع به زندگی کردند تازمانی که مطمئن شوند ماندگار خواهند بود دریک حالت بلاتکلیفی درفشار روحی درد.وری ازخانواده وهزار مشکل روحی وفشار جدید کسب کرده اند درنتیجه داشتن ترس ازجامعه ای ناشناس که میبینند کسی هرچقدر بدادشان برسد نمیتواند شبانه روز چون خانواده درکنار او باشد واوجائی جز اتاق خانه ی خود دراین دنیا دراین کشور داشته باشد که بتواند به آن سر بزند با توجه باینکه هنوز زبان نیاموخته یا درزبان مشکل دارد یا درحال اموختن است وو.... همه ی انها خواهی نخواهی نوجوان وجوان تنها را بسوی گروهی جذب میکند که باهم درکنارهم هم برنامه های گردهمائیهای پرشور وهیجانی را درسن جوانی دارند هم پای آن بیافتد کسی سربه سر این گروه بگذارد همه باهمم اماده اند برای این فرد گروه بجنگند وازاو حمایت کنند این گورهکهای اجتماعی سیاسی نیستند کورههائی جوانند که براسای دین وائین شخصی خود بدور هم جمع میشوند واز تنهائوی نیز چنین میکنند که مثلا گروه سیاه پوستان اورا درخلوت گیر نیاورده بر اساس غرورهای جوانی ومن قوی ترم واین گونه چیزهایی که بین جوان ونوجانان رسم است اورا بزنند وهمواره تعدای باهم درشهر حرکت میکنند والبته وصدالبته به نوعی ناراحتی شروندان را نیز تولید میکنند وحتی پلیس مراقب خیابانی یا داخل پاساژها تازمانی که هریک ازاین گروهها درآن منطفه هست توجه بیشتری به آنان میکند وتا زمانی که خطائی انجام نداده اند دورادور انها را نظاره میکند و تا قانونی را نقض نکنند به انها نزدیک هم نمیشوند اما هموراته آنان را بدون مزاحمت زیر نظر دارد چراکه جز آنان مردم معمولی نیز درآن محدوده هستند که ممکن است جانشان درخطر باشدوهرآن ممکن است مثلا گروه سبز به گروه آبی حمله کند حال یا دربحثی ساده وبگومگوئی کوتاه یا نه کار بالا بگیرد وبه زدن همدیگر نیز برسد خوب ایسنان همان اوباش خیابانی هستند که اگر به بطن ودرون فکری آنان برگردیم میان آنان دوسه تایی براستی واقعا شرور وخطاکار واز اوباشین واقعی هستند که بقیه ای را که انسانهای جوان تنها مانده وترسوئی هستند به زیر بال وپر گرفته حمایت میکنند اما دراصل بگونه ای دیگر جانن آنان را بعنوان اوباش اجتماعی درخطر بدتری انداخحته اند اما جوان تنها اینرذا نمیفهمد یا نمیخواهد حتی بااینکه ایرنا میداند تنها بماند درنتیجه ترجیح میدهد حامیانی را دردور خود داشته باشند حتی حامیان خطرناک ,دردسر ساز وبد .مسلم است که تجربه تنهائی اورا به این ناچاری انداخته است وبسیارند ازاین تجربه ها که بزرگترها را نیز به راههائی میکشانند که هرگکز تصور نمیکردند چنین روزی را در زندگی خود ببینند که آدم دیگری باشند با تفکری که هرگز یا روزگاری آنرا نفی میکردند .تجاربی خوب وبد سازنده ی انسانهای خوب وبد است درنتیجه تجارب با نحوه یموقعیتی که ما این تجارب را دران موقع کسب میکنیم میتواند حتی مارا به بیراهه هائی ببرد که هرگز تصور آ«را نیز درزندگی خود نمیکردیم ووچه چیزی این روزهای تلخ را برای ما میسازد ؟نداشتن تجربه های زندکی بادانش وآگاهی دکافی برای مقابله با ان اینگونه وابستگی هائی که ما علنا درجامعهی ایرانی خود به خانواده خود آموزش میدهیم میتواند زمانی آنچنان آنان را به بدبختی وفلاکت برساند که نه خود او تصورش را میکرد نه شما ومیتواند بهترین انسان را نیز ارپا دربیاورد وتبدیل به انسان خشن وشروری بسازد که شما باور نکنید این همان فرزند شما دذوست شما همسایه دیروز شما بود وفشار درزندکیست که انسان را به خطا میبرد وتنها کسی قادر به تحمل فشار است که درطول زندگی خود با حمایت دورادور شما یاد گرفته باشد خودش فکرکند وبخود اتکا کند وبا تنهائی خود درحضور شما بگونه ای بسازد که بداند اینجا دیگر والدین دودوست وآشنا نباید مرا یاری دهند اینجا منم ومن.همین وبس .ما میتوانیم فرزندان خودرا درکنارخود اینگونه باربیاوریم به شرط اینکه با تعصبهای بیجای دختر نباید کار کند پسر ودختر نباید تنها به مسافرت بروند بچه های ما نباید اینکار ان کار را حتی تجره کنند وهزار نبایدهائی که اگر به ریشه فکر کنیم همه را براحمایت ودور نگه داشتن انها از خطر وبرای امنیت آنان انجام میدهیم ودلی درشکلی ازپایه غلط به شکلی درکل ازبین برنده ی شخصیت فردی کودکان وفرزندانی که فردا میبایست بی ما زندگی کنند چه درداخل چه خارج فرقی نمیکند فرزندانی که بناگاه شرور شده یا به گروهائی پیوند میخورند یا به انزوا پناه میبرند یا معتاد میشوند گروه جوانانی طرد شده خانواده واجتماع هستند کسی که در محیط خانه وخانواده واجتماع خود را درامنیت ببیند محال است بسوی اینگونه کارها کشیده شود واگر هم چنین شود از استثناهای زندگی خواهد بود چراکه هیچکس درنهاد خود دوست ندارد ادم بدی باشد یا ادم بدی شناخته شود یا مورد خشم عده ای باشد یا عده ای دبااو دشمن باشند واگر چینین چیزی را برایخود انتخاب میکند اول واخر ازتنهائی وناامنی درون فکر ودل اوست که بدنبال دپناهی میگردد تا احساس کند درآنجا درامان است حتی درتجارب عشقی وتجارب کاری نیز هرانسانی نیازمند این است که خود را درامان ببیند وتنها حس نکند وبه حمایت هم خانواده هم اجتماع در زندگی خود برای ادامعه زندگی نیازمند است وزمانی میتواند بودن این وابستگیها بروی پا یخود ایستاده زندگر خودر را بدون خطر بدون امکان فرورفتن به فساد یا خطر شروع کند که روح وذهناو ساخته شده باشد واعتماد بنفس کافی را درزندگی به خود کسب کرده باشد بااین اوصاف ما چگونه انتظار داریم انسانهای بد هرروز درزندگی واجتماع قدرت بیشتری نگیرند وقتی فرزند ما دردرون خانه ی مااحساس تنهائی میکند وبدنبال همدم به هرچیز وهرکسی پناه میبرد دریافتن اینکه چقدر خودما یا فرزندان ما درامنیت هستند وچقدر درزندگی بخود اعتماد دارند وظیفه ی ما درقبال خود ما اطرافیان ما فرزندان ما ومسلما اجتماع ماست ما نمیتوانیم فقط فرزندی را دراجتماع رها کنیم بدون اینکه پیشتر باو یاد داده باشیم که هرگز خود را بدون ما تصور نکن ان سر دنیا هم باشی حمایت روحی ومادی مارا خواهی داشت وزمانی فرزندان خود را حق داریم کامل رها کنیم که باو یاد داده باشیم که چگونه زندگی کند نه اینکهباخود بگوئیم پای آن که بیافتد او خودش میرود ,میاموزد, تجربه میکند وزندگی میکند این نهایت ظلمیست که ما به کسی میتوانیم بکنیم بخصوص اگراین ظلم را بافرستادن او به جائی بکنیم که او هیچگونه دسترسسی یاامکان بازگشت بسوی مارا نداشته باشد مثل فرستادن فرزندان درسن کم به خارج از کشور واگر روزی چنین قصدی کردید حداقل بگذارید او مدتی بعنوان دانشجو درشهرستانی دورازشما زندگی کند هم کسب دانش کرده باشد وهم امتحان کند تا تنها زندگی کند نه اینکه اینگونه بامید اینکه فردا فرزندی تحصیل کرده ازخارج کشور را دارا خواهی بود ازنوجوانی وجوانی اورا دردنیای غریبی رهات کنیم که نه با آئین وفرهنگ آنجا آشنائی دارد نه نحوه ی زندگی آنان وانسانی با سن بالاترهم کاه کم آورده وخسته میشود خود شما درزندگی خود درداخل محدوده ی داجتماعی خود شاید بارها احساس کرده باشید دیگر تحمل ندارید دیگر خسته شده اید وحتی ارزو کرده اید که ایکاش درهمین لحظه ی تلخ نبودید ویاایکاش اینکارو انکار را نمیکردید که امروز این تلخی را داشته باشید انوقت چطور از انسان کوچکی که هنوز انقدر بزرگ نشده است که معنای مسدولیت رابداند تومقع دارید درجای غریبی انسان بزرگی باشد وانسان بزرگی نیز بشود این که کسی میرود وانسان بزرگی نیز میشود وبرمیگردد هرگز درذهن شما وبه خاطر شما هم خطور نمیکند که انسانی که امروز اورا بزرگ میدانید برای رسیدن به جایگاه بزرگی امروز خود چقدر متحمل سختی ورنج وصبوری وکشیبائی بوده است این انسانی که شما اورا با یک افرین ویک تشویق به این وان معرفی میکنید چخه روزهائی را بیشما مجبور بود بزرگ باشد بااینکه هنوز بزرگ بحد کافی نبود که بخواهد بزرگی کند یا بزرگ بشود بااین تفاضیل هرگز تصور نکنید انکس که درخارج ازکشور برای خود کسی شد ازامکانات خوب انجا بهره گرفته است وشما هم بودید کسی میشدید.
¤¤¤ من شکستم در خود¤¤¤
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
لیک هرگز نگذشتم از
پل,که ز رگ های رنگین بسته ست کنون
بر دو سوی رود آسودن
باور کن نگذشتم از پل
غرق یکباره شدم
من فرو رفتم
در حرکت دستان تو
من فرو رفتم
در هر قدمت ، در میدان
من نگفتم به ذوالکتاف سلام
شانه ات بوسیدم
تا تو از این همه ناهمواری
به دیار پکی راه بری
که در آن یکسانی پیروزست
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
¤¤¤شاعر: خسرو گلسرخی¤¤¤
بسیارند که امدند وهیچ کسی نیز نشدند وخوار ودلشکسته گوشه اسایشگاهها ویا درکنج خانه حقیرانه وفقیرانه ای زندگی میکنند وشما هرگز ازواقعیت اوضاع زندگی انان خبر نیز نمیشوید یا روی گفتن را ندارد یا چون خود خطا رفته پنهان میکند وانکس که براستی کسی شد استخوانی ترکانده هزار مشقت تنهائی وسختی بیکسی وغربت را به جان خریده هزاربار دوبرابر شما برای کاری ساده زحمت را به جان خریده وبرای حتی اوردن باری بخانه درراههای طولانی بی کسی کشیده وصدبار درراه رفتن ایستاده وخسته ومانده به خانه رسیده است تا شده اینکه هست هزاربار بخانه رسیده وغذائی برای خوردن نداشته ودرنهایت خستگی ایستاده وغذائی را پخته است که ازشدت خستگی حتی نفهمیده چه خورده وچگونه خورده وکی خوابیدهع که صبح شده خودمن بسیارازاین روزها داشته ام که دویده وفرزند را پس ازدانشگاه ازمهدکودک درزمستانی سرد بخانه اورده ام درنهایت خستگی اورا حمام کرده ام غذا پخته ام خانهتمیز کرده ام وبعد ازان ساعتها با دیزاین ونقاشی بقولی مشق فردائی که باید تحویل داده میشد تا ساعتها وپاسی از شب بیداربوده ام یا پای خیاطی فلان لباس دیزاین که اگر فردا صبح تحویل داده نمیشد نمره ان بر معدلم تاثیر میگذاشت حتی تاصبح باهمان لباسی که با آن به خانه وارد شده نشسته وکارکرده باهمان لبایس بدون اینکه رختخواب وارامی بخود دیده باشه فردای مدرسه کودکان خود ودانشکده پس اران ودوکلاس طولانی صبح وبعدازظهر را هم در دانشکده سرکرده باز بچه ها را به خانه اورده روز ازنو روزی ازنو ...تا امروز یک مدرک را بگویم من مدرکی دارم نه این تامکانات به تنهائی نیست که ازمنو ما کسی میسازد این همت وتلاش وشکیبائی وصبوری وتحمل است انهم درغربت که انسانی را به جائی میرساند انسانی را که اگر یکروز ناهار نداشته باشد کمتر خانه ای را میتواند رویش حساب کند که اگر برود دوستان او نیز سرکار نباشند واورا به ناهار مهمان کنند یعنی همه درخارج ازکشور مشغول تلاشیم همانگونه که شما تا عصر شاید رنگ خانه را بخود نبینید اما تجارب انقدر مختلف وسخت تراست که گاه من خود دلم خواسته به هامان زبان فارسی به همین نروژی ها هرچه از دهنم درمیامده بگویم وهیچ نگفته ام گاهیم گفته ام باهمان زبان فارسی وانها نیز فهمیده اند هرچی بدوبیراه بود دلم خواسته برای خنک شدن دلم به فارسی به انها بدهم سپس هم به انها گفته ام اینها را که گفته ام نفهمیدی اما بدان بدترین بدوبیراه زبان مادری تو بود اما به زبان مادری من,که نثار تو شداما نمیچسبید به زبان تو بتو بگویم چراکه با زبان مادری خود بهتر لذت داشت که اینها را بار تو کنم وبروم.شاید خنده دار باشد اما بورکنید خدائی گاهی هرچقدرهم زبان انسان خوب است باز نمیچسبد انسان چیزی را به زبان دیگری بگوید که شدیدا دلش میخواهد بگوید و من نیاز به چنین لحظه هائی را برخود تلخ نمیکنم به همان زبان فارسی هرچه میخواهم میگویمن درنهایت نبیز اضافه میکنم هرچه شنیدی همان را با بدترین حرفها وکلایه ها برای خود بگو به همان شکلی که اگر خودت عصبانی بودی به کی میگفتی انوقت میفهمیدی ازاین بدتر نمیشد به کسی گفت که همین الان من بتو گفتم وحتی نفهمییدی چه گفتم وبعد فکرکن اگر خیلی مایلی بفهمی من نیز چه بار تو میکنم این بار تو برو زبان مرا یاد بگیر وتجربه کن به زبان دیگری زندگی کردن با امثال توئی که هیچ نمیفهمید چقدرر دردناک است انوقت بمن حق میدهی به زبان مادریم که هیچ به زبان هرچه زبان بین اللمللی دردنیاست ترا بباد ناسزا بگیرم والبته بنده بندرت خشمگین میشوم اما چون بشوم بشدت نیز خشمگین خواهم شد.و تجربه خشم نیز درخارج از وطن درمن بیشتر قوت گرفت چراکه بسیاری مواقع احساس کردم اینها مرا درک نمیکنند نه انگونه که اگر درمیان مردمم موضوعی مشابه اتفاق میافتاد درک میشدم
¤¤¤ باران¤¤¤
دلم پر شد از سکوتی بوسعت دنیا
و آسمان تمامی روز
و حتی در این نیمه شب آرام باریدنی داشت
و بارید ...بارید ...بارید
تند و سیل آسا
بسیار باهم گریسته بودیم
اینبار سکوت من بود واشکهای او
وآه های من در نگاه او
دیگر از مرز گریستن نیز گذشته بودم
می بایست آیا آرام میگرفتم
می بایست خاموش میماندم ..آه....
امشب لالائی خواب من صدای قطره های توست
وصدای باد بر نوازش برگ
من از مرز گریستن گذشته ام
امشب دلم را تو گریه کن
¤¤¤فرزانه شیدا مردادماه 1386/اُسلُو -نروژ¤¤¤
بااین تفاضیل باین فکر کنید که تجربه ها ی زندگی همیشه قوّت وضعف خود را نیز, از موقعیت وزمان وجایگاهی که درآن هستیم دریافت میشود ودرنتیجه میتواند هر تجربه ای دردنیا برای هرکسی بگونه ای رخ دهد که برای شما هرگز نمونه ی آن نیز پیش نیاید ویا نیازی نباشد که چنین تجربه هائی را درمیان مردم خود کسب کنید چراکه لااقل درمیان مردم همزبان ریشه های فکری انقدر نزدیکتر هست که کمتر انسان دچار موقعیتهائی شود که ببیند هرچه میگوئی درائین ورسم وذهن این افراد اصلا جا نمیافتد =تا بتوانند درک کنند که شما درچه شرایط بدی هستید ویا چه نیاز دارید یا چه حتی باید بکنند حتی بااینکه میدانند شما نممکن است به انها نیاز داشته باشید وحتی ممکن است ازته دل نیز بخواهند کمک کنند که این نیاز برطرف شود اما درنهایت به هیچ کجا نمیرسید چرا که نمیتوانید بفهمانید که چگ.نه باید این نیاز برطرف شود که برای شما براستی برطرف شده باشد وبه گونه ای که او برایشما عمل میکند منیز جوابگوی واقعی شما نیست چراکه میبینید درک نشده اید یا شکل براورده کردن خواسته شما انجام شد اما آن نیست که شما انتظارش را داشته یاد امیدوارم توانسته باشم که درست موضوع را بازگشائی کنم درساده ترین شکل باید بگویم خدا انسان را درهیچ کجای دنیا دروطن وبیرون از وطن محتاج احدالناسی الهی هرگز نکند که هرچه در زندگی برانسان بگذرد میتوان حل کرد اگر دررابطه با شخص خود ادم باشد اما زمانی که پای دیگری به وسط بیاید تاره اول مکافات ادمی با دنیا ومردم است چراکه برای گذراندن ان درد ان مشگل ان گرفتاری تنها باخودتان طرف نیستید که باید بدیگری هم جوابگو باشید درنتیجه تجارب زندگی را سعی کنید باایستادن بروی پای خود کسب کنید وبا شرایط متفاوت تا قادر باشید همیشه پس ازخداوند اتکایکامل را بروی خود داشته باشید ونه احدی از نزدیکترین تا غریبه ترین انسان در زندگی خود .تجاربی وقتی تجربه واقعی وشخصی شماست که متعلق بخود شما وتنهائی شما درزمان انجام وبدست اوردن آن باشد درغیر اینصورت تئوری انجام شده ایست که دیگران تجربه کرده اند شما شنیده اید وشاید عمل کردن به آن جوابگو هم باشد اما تجربه شما وتجربه سختی زندگی شما نیست تجربه سختی کشیدن ورنج دیدن دیگریست که حاضر واماده در دسترس شماست تا بسهولت از آن بره برده ومشکلات خود را از سر بازکرده به ادامه ی راه زندگی خود بپردازید تا فردائی دیگر وروزهائی دیگر که امید برهمگان بخوبی وخیر باشد.
*- تجربه ها درسهای خویش را به هزار رنگ و گونه پدیدار ساخته و یاور ما می گردند . ارد بزرگ
*- کاش گوش به تجربه ها بسپاریم آموختن تجربه ها مانع از رسیدن به خواری و زبونی است. ارد بزرگ
*-کسی که درد روشنگری و بازگویی تجربه را ندارد خود نیز زمانی برای بهره از آن را نخواهد یافت . ارد بزرگ
*-خودخواه ، تجربه سخت تنهایی را ، پیش رو دارد . ارد بزرگ
*-آزمودگی آدمها ، از زر هم با ارزشتر است . ارد بزرگ
¤¤¤پایان فرگرد تجربه ¤¤¤
¤¤¤به قلم فرزانه شیدا¤¤¤
برگرفته از :
http://b4armannameh.blogspot.com
نظرات