بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *کشور*

. کوروش کبیر: ...و روزی را به یادتان می آورم که زیباترین« منش آدمی » "محبت "اوست
● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد کشور ●
یک کشور سرمایه ی ملی تمامی انسانهای متعلق به آن کشور وملت آن است وهمانگونه که درفرگرد میهن نیز گفتم ارث ملی ملتی ست از نیاکان ما م به ما رسیده است ویک بیک در نگاهداری وحفظ آن موظفیم وهریک درجایگاه ملی خود سربازان این زادبوم واین زادگاه ملی هستیم درنتیجه کشور چون پس انداز ملی ماست که درنگهداری وزیاد کردن ثروت آن میبایست کوشا بوده وبعنوان امین ونگهابانان شایسته ای ازآن مراقبت کنیم ودرتمامی مدت بادیده ای بیدار وفکری هشیار به آن توجه داشته ودرتمامی موقعیتها حامی کشور خود باشیم چه درقبال بلایای طبیعی چه در مقابل دیگر کشورها چه حتی درمقابل نیروهای تخریب کننده ای که به گونه ای وبا دیدگاهی در خرابی وویرانی کشور دست دارند وبرای آینده کشور ولتی خطرناک ومضر هستند ومرزررهای ملی خود را نیز می بایست چون مرز خانه ی خود مورد توجه قرارداده ازهجوم بیگانگانی جلوگیری کنیم که مومن به وطن ونیاکان ما وخود ما نیستند وحضور وجود ایشان صدمه ای به یکپارچگی ملی وهمبستگی عموم زده وکشور را به مخاطره انداخته ویا حتی سبب جنگهای داخلی بین ملت ویا بادیگر کشورهای میشود باانوصف تنها سربازان یک کشور نیستنئد که امیان ملت ودولتی محسوب میشوند که ما هریک خود موظفیم خود را نیزدر جایگاه همان سرباز دیده وحامی کشور خود باشیم وچه از لحاظ احساسی چه در دیگر جنبه های سیاسی اجتماعی غمخوار کشور خود بوده وبه بهترین راه حل های ممکن برای دستیابی به موقعیتهای برتر وبهتر فکرکرده در انجام آن هریک به گونه وبه میزان قدرت خود کوشا باشیم و بعنوان یک فرد از جامعه وملتی که در سرشماری آن کشور به حساب می آید جایگاه فردی خود را درنمودار بودن خود درکشوری روشنی بخشیده ,ثابت نموده واثرگذاروهمچنین دلسوزویاور کشور خود باشیم با عشق ومحبتی که در آن نشانگر عاطفه ی ملی خوددرقبال گشور خود باشیم.واینکارزمانی در فرد به فرد ما به گونه ای درست انجام میشود که خود را درقبال کشور خود موظف باین بدانیم که خودرا سهیم در چرخه ی کشور خود بصورت مثبت بدانیم ,ودرعملکرد زندگی خود در نظر داشته باشیم که هرچه انجام میدهم پس ازخانه به جامعه وافراد جامعه ما نیز منتقل میشود واینکه چگونه نقشی داشته باشیم نیز اهمیت خود را در نقشی موثر ایفامیکند ,وخواه با تعلیم وبدست اوردن دانش بیشتر در زمینه ها ورشته هائی که هرچه هست نیاز هر کشوری ست چه در زمینه های کاری ودراجتماع وجامعه ای میتواند اثر گذار باشد وبخاطر داشته باشیم که هرچه هستیم وهرچه میکنیم به نحوی در روزانه ی مملکت وکشور خود سهم داشته و کاری درآن بعنوان یک عضو ملی انجام داده ایم ومیدهیم, حال میخواهد اینکار ساده ترین کارهای شغلی وحرفه ای در روزمرگی جامعه باشد یا درمقام وجایگاهی بزرگتر واثر گذارتر درهرشکل تک تک ما حضوری موثررا در نقشی ساده در یک روز ساده ی خود در زندگیِ کشوری خود ایفا میکنیم وهمانگونه که روز خوب وبد خود را به همراه فکر واحساس خود به خانه ی خود منتقل میکنیم همان را پیش از رسیدن به خانه به جامعه وافراد جامعه ی خود منتقل کرده ایم واگر روز بدی داشته ایم خفق تنگ ما حتی درسکوت ما با چهره ی اخمو وگرفته ی ما بر دید ونگاه دیگران نادیده نمانده است واگر روز موفق وخوبی داشته ایم خنده ما به آنان نیز رسیده وشاید جعبه ای شیرینی نیز دراین میان با افراد دورادور خود تقسیم کرده باشیم وبه خنده و شوخی هائی نیز کرده باشیم وتبریکی نیز شنیده باشیم واگر حتی عزادار بوده ایم این غم را باجامعه خود با لباس سیاه خود با اطلاعیه ی جلوی درخانه ی خود وبا برگزاری مراسم ختم با مردم جامعه شریک شده ایم وحتی زمانی که با اتومبیل واتوبوس حاوی عزادران راهی مقصد شده ایم حضور خود وغم خود را با خیابانهای جامعه وبامردم شریک شده ایم وهمگان میدانند که این اتومیبیل عزا داراست یا عروس به خانه ی بخت میبرد یا حتی دوجوان شاد وشنگول سرنشین آن هستند که نه حفظ رعایت قوانین رانندگی میکنند نه بدیگران اهمیت میدهند ونه حتی دنیارا از دیدگاه دیگران نگاه میکگنند که دردنیای اتومبیل سواری خود مشغول سرگرمی خود به شیوه ی خود هستند درهر شکل جامعه تک تک اعمال مارا در نگاه روزانه ی خود به مردم ما نیز منتقل میکند واینکه چگونه آأمی بوده ایم چگونه دیدگاهی داشته چگونه عملکردی را در روز خود به جامعه داده ای هریک میتواند نه تنها برما که برعده ای نیز حتی شادی اور, غم اور ,عصبی کننده یا شوق دهنده باشد واگر خود به شوق ویا خشم به خانه رفته ایم در رفتار وعمل روزانه ی خود شخص نزدیک واشخاص در پیرامون خود را نیز نیز همینگونه به خانه ی خود راهی کرده باشیم درنتیجه یک کشور تنها مسئول روزانه ی آن بعهده ی سردمداران کشوری وسیاستمداران آن کشور نیست که مانیز درجایگاهی کوچکتر وساده تر ,سیاستهائی را درروزمرگی خود درکار وزندگی خودداشته وبه شکلی کارهای خود را انجام میدهیم که بی شک خاطره ای هم برای ماست و هم خاطره ا ی برای شخصی دیگر درپیرامون ما وگاه سادذه ومعمولی وحتی گاه نیز مهم وبیادماندنی و شاید زمانی نیز تاریخی را برای کشورمان بسازد که عملکرد ما را جاودانی کرده ودریاد افراد زیادی برجا بگذارد مثلا اگر من بناگاه بیایم ووسط خط سفید بسیاری از خیابانها شاخه های گل سرخی بگذارم نه تنها اینکار همه را متوجه ی من خواهد کرد که ممکن است انجام اینکار توجهی کشورهای دیگر را نیز بخود جلب کند وآنروز دراخبار ایران وجهان بنویسند «شیدا ئی از سر شیدائی »بی هیچ دلیلی امروز خط سفید خیابانها را گلباران کرد ودر رکورد کارهای تازه یا عجیب نیز اسمم به ثبت جهانی هم برسد کمایانکه وقتی دوچرخه سواری شروع میکند باینکه طول فقط کشور خود را بادوچرخه طی کند تمام رسانه های خارجی و.داخلی بااینکه حتی اینکار ممکن است بارها اتفاق افتاده باشد آنرا اعلام کنند چون کاری انجام شده که از شکل عادی وروزمرگی خارج گردیده است وتوجه را جلب کرده و فکراذعان را بخود مشغول کرده ست درنتیجه کاری معمولی صورت نگرفته است که عادی بوده باشد وهمگان به سادگی آنرا نگاه کرده وبگذرند اگر شما دوروز یک لباس قرمز بپوشید وسر کوچه خودتان بایستید نیز بعنوان انسان قرمر پوش محله شناسائی میشوید وآوازه ی قرمز پوش بودن شما به محله های دیگر رسیدذه سرانجام می آند وعلت ایستادن وقررمز بودن رنگ لباستان را میپرسند انوقت بگوئید دلم میخواست بدانم چقدر مردم بکار هم کار دارند .همین نه این را هم میتوانید شاعرانه تر کنید وبگوئید که من سرخی عشق را بیاد نگاه میآورم که درجهان سرد کنونی حتی اسم عشق نیز فراموش شده است چه برسد قلب سرخی که می بایست طینده روزگار خود راشد برای آدمی برای اجتماع برای کشور برای دنیا.
¤¤¤ خانه ای میخواهم ¤¤¤
خانه ای میخواهم که شود کشور موعود دلم
ودران شاه ووزیر ودر آن « مرد امیر»
به تمامیت نیکوئی خویش
ره بسوی دل ودلدار برد
تا بسازد همه ی ملک مرا
تا بسازد به جهان باغ مرا
خانه ای میخواهم که دران مُوطن من نامش « عشق»
ولب کودک وفرزند دلم خوش باشد
به هزاران خنده
روی تابی پره نیلوفر ویاس
...خنده اش گوش نوازش باشد
و به پروانه ی باغ وبه بلبل وبه هر نغمه ی مهر
روح سرسبزی دوران بخشد
خانه ای میخواهم, که شود کشور شادی وسرور
ملّتم بُته ی صدها گل سرخ
کوچه ها غرق اقاقی هائی ,که به یاس دل من
رنگ سفیدی بخشند ,از « صداقتهائی»
که درون دل خود می بینم وبرای دل مردم هم نیز
همچو آن میخواهم.
قصر زیبای طلائی دلم نیز به شور
کلبه ای بود اگر ..., پُر ززیبائی صدواژه شود
نغمه در نغمه به سر«سبز»ی صد شعرِ امید
جمله در جمله همه رنگ «سپید »
سرخی ِ« عشق » مداوم بخشد
به طپشهای محبت در عشق به امیدی رنگین
بدل وجان همه ملت من
به درون دل آن کودک من
سبز با رنگ سپید وسرخی
که وطن نام شود « میهن» من
که بُّود نام همین کشور من
, « مام من مام وطن»
سرزمینم « ایران» که در آن زندگی وعشق
همه شور وامید
زندگی کردن در آن به سهلولت ,آسان
کاش اینگونه شود:
سرزمینم « ایران»
¤¤¤ فرزانه شیدا .1388/اُسلُو - نروژ¤¤¤
وشاید کار به مصاحبه ایزسانه ای هم برسد که فلانی چرا گلهای سرخ در خظ سفید خیابان میگذاری هدفت چیست چرا این گلها را به بیمارستان نمیبری وبه کسانی که ملاقاتی ندارند نمیدهی که خود این نیز ارزش معنوی بزرگی نیز خواهد داشت اگر چنین کنیم و من نیز میتوانم بگویم: هدفم این بود که امروز دلم خواست خیابان شهرم را به گلهای سرخی بیآرایم تا به مردمم وبه خیابانهای کشورم وبه جامعه ام وبه کشورم بگویم وطنم ,کشورم ,دوستت دارم همین وبس. وهیچ دلیل خاص دیگری نیز نداشت وفردا هم گلهایم را به باغ دل کسی خواهم برد که تنهاست . اما درهرشکل کاری کرده ام که اثر خویش را گذاشته است کاری درخور دیدن وشاید باعث شادی بسیاری دیگردر آنروزحال چه کودکی درحال گذر که مادر دستش را بدون در نظر گرفتن اندازه ی پای او گرفته وبدنبال خود میکشد خود راه میرود اما بچه به نفسی نفس دویدن افتاده است ,چه زنی افسرده چه آدمی بیحوصله چه فروشنده ای بی مشتری چه فردی پرشور وخندان ...درهرحال توجه ای را به شادی دل خود برای شادی دیگران بخود جلب کرده ام وبی اینکه اثری برزندگی واقعی آنان داشته باشم که ثمره ای بزرگ ویا یاری دهنده ی بسیار مفیدی بوده باشم اما همینقدر که لبخندی را شاهد بوده ام میتواند برای من وبسیاری دیگر ازمردم من ارزشمند باشدواین نمونه کاریست که از آن میتوان هزار نمونه ی دیگر را انجام داد که اثری بالاتر والاتر وارزشمند تر درجامعه ی من داشته باشد که کمکی نیز محسوب شود تا یکرورز خوب را بعنوان یک همشهری یک هموطن به کشور خود داده باشیم پس میبینید فردی اثر گذار بودن چندان سخت نیست تنها کافیست بداینم که عمل ما درنگاه دیگران دیده میشود گفتار ما شنیده میشود کردار ما نقشی را اجرا میکند که بی ثمر بر پیرامون ما نیست وخود راموظف بدایسنم که بعنوان یک همشهری انسان خوبی باشیم درکشور خود همین کافیست که کشوری درصلح وصفا باشد اگر هرکسی وظیفه ی خود را به نیکوئی وبه درستی وبا نیتی خیر ودلی آرام انجام دهد وسعی کن هم زندگی خود را خوب وشیرین کند هم زندگی دیگران را .
¤¤¤ ● بیا تا ...¤¤¤
بیا تا ستاره باشیم ، توی کوچه باغ دنیا
یه سبد ترانه باشیم با کلامی خوب و زیبا
بیا با دست صداقت گل شادی رو بکاریم
با یه بارون محبت روی دلهامون بباریم
بدونه ریا و تزویر کلبه دلو بسازیم
توی بازیهای تقدیر خودمونو زود نبازیم
¤¤¤ فرزانه شیدا ¤¤¤
مسلم است که من همیشه مشتری مغازه ای خواهم شد که فروشنده ی آن ادم خوش مشربی وخوش سخن وخندانی باشد وحتی مشتری دائمی مغازه ای خواهم شد که فروشنده ی آن ازدیدن من خوشحال شود وخود بگوید فلانی بابا روزی یه بار اینوری سربزن حتی اگر خرید م نکردی نکردی دلمون برات تنگ میشه یا صبحها اینوری بیا یه ادامس بخر دستت برکت داره وروزم پرمشتری میشه وچقدر خوب است اینگونه همشهری درکشور خود باشیم من تا بودم اینچنین بودم وهمواره هرکه مرا میشناخت از محبت او نیز برخوردار بودم وهرگز نیز بخود اجازه نمی دادم کسی را بی جهت ازخود آزرده کنم وبا یک خسته نباشید روز شما بخیر همواره سلامی بلند وبالا میگفتم ووارد میشدم ولبخند فروشنده استقبال کننده داخل شدنم میشد که زنده باشید سلامت باشید شاد باشید خستگیمان دررفت کاش همه مثل شما بودند و.....ودر زوانه ی زندگی خود نیز همینگونه رفتار میکنم وهیچ دلیلی پیدا نمیکنم بی جهت بامردم غریب واشنا پدرکشتگی داشته باشم که خدارا شکر وبلطف پروردگار ,پدر سالم وسلامت زنده است و آزارش هم به کسی نمیرسید وهمچنان پدری میکند وخدمتگزار خانواده خود در دوران بازنشستگی ست ومردم نیز کاری بکار من ندارند اگر خودمن کاری بایشان نداشته باشم واگرهم ببینم کسی روز بدی را داشته است تلاش میکنم اگر کمکی نیستم لااقل مشکل ساز تازه ای براو نبوده وعلت ناراحتی دوم او هم نباشم واین خود در جامعه ی یک کشور سودمند است. همینقدر که ما ازلحاظ روحی وروانی نیز انسانی متعادل باشیم که دیگران ازحضورو وجود ما صدمه ای ندیده وحتی باعث شادی وآرامش آنان باشیم خدمتی ست به مردم جامعه ی ما, برای تک تک افرادی که بما سلام کرده یا بگونه ای باما درارتباط بوده اند .در کنار این هستندد افرادی که به رشکل اثری منفی بر نگاه وفکر واندیشه وروح جامعه داشته در جایگاهی که ایستاده اند درهر شغل وحرفه وفن وکاری , بود ونوبد آنان تاثیری ناخوشایند بر جمیع ممردمی دارد که دررابطه بااو هستند وبی شک تاثیر اعمال ورفتار واندیشه او جمعی را زاو گریزان کرده هم فکران اورا باو جذب کرده ودر نهایت یک ویا چند گروه فکری را درسطحی ساده ویا در حالتی بزرگتر بخود مشغول میدارد که دراین رابطه نهاد وددیگاههای انسانها خود گویای این نیز خواهد بود که کدامین عقیده وفلسفه ای بیشتر کارائی وپذیرش جمعی را بدست میآورد واثر ان در آینده ای نزدیک نیز درهر پایه ای از حدود جامعه باشد مشخص میشود خواه این موضوع ومطالی دئردرون یک خانواده باشد واقوام این خانواده خواه در بُدی وسیع نر خواه در فضای بزرگتری دراجتماع وهمه گیر تر وتوجه برانگیز تر بهر شکل آدمی در طول زندگی خود دیدگاهای جمعی را نیز درمی یابد ودرک میکند که درکدامین تفکری زندگی میکند وکدامین نظریه واندیشه ای عمومیت بیشتری را دارد وچقدر دیدگاهها روشن ویا حتی تاریک است تاچه حد بر کسی وکانی میشود اعتماد کرده ودنباله روی ایشان بود یا نظریاتشان را پذیرفت وکدامین را باید طرد نموده باا« حتی به مقابله پرداخت تا اثر بد آن بر زندگی ما سایه شومی نداشته باشد وتمامی این گفته ها از دورن خانه تا سطح بزرگتر جامعه وکشور میتواند کارائی داشته باشد تا انسان راه درست وعقیده واندیشه ی کلی خود را در زندگی بتواند مشخص کرده وبا جامعه ای هماهنگ وهمگام شود ومسلم است جامعه ای که اندیشه ای یکدست ومردمانی همگام واسنانهای فرهیخته ای دارد ومردمانی روشن رو به سوی نیکبختی جمعی پیش خواهد رفت وبه ملت وکشور موفقی نیز تبدیل خواهد شد.
¤¤¤ غزلی از: « حسین منزوی »¤¤¤
یک شعر تازه دارم ، شعری برای دیوار
شعری برای بختک ، شعری برای آوار
تا این غبار می مرد ، یک بار تا همیشه
باید که می نوشتم ، شعری برای رگبار
این شهر واره زنده است ،‌اما بر آن مسلط
روحی شبیه چیزی ،‌ چیزی شبیه مردار
چیزی شبیه لعنت ،‌ چیزی شبیه نفرین
چیزی شبیه نکبت ،‌ چیزی شبیه ادبار
در بین خواب و مرداب ، چشم و دهان گشوده است
گمراهه های باطل ،‌بن بست های انکار
تا مرز بی نهایت ، تصویر خستگی را
تکرار می کنند این ،‌ ایینه های بیمار
عشقت هوای تازه است ، در این قفس که دارد
هر دفعه بوی تعلیق ، هر لحظه رنگ تکرار
از عشق اگر نگیرم ،‌ جان دوباره ،‌من نیز
حل می شوم در اینان این جرم های بیزار
بوی تو دارد این باد ،‌وز هفت برج و بارو
خواهد گذشت تا من ، همچون نسیم عیار
¤¤¤ « حسین منزوی »¤¤¤
یک هموطن خوب بودن از کمترین کارها تا بالاترین کارها میتواند انقدر ساده باشد که نهایت ندارد درست است که بااحساس نمیشود سیاست مملکتی را چرخاند اما بااحساس انان بودن میتوان ممکلکتی را به ابادی وپیشرفت وترقی بزرگی رساند که وظیفه ملی چه سردرمداران هرکشوراست چه حامیان کشور چون پلیس وخدمتگزاران جامعه چه خود مردم وملت در نتیجه همانگونه که سیاست در کار سیاسی خود تجربه ی سیاسی میخواهد انسانیت اجتماعی وسیاسی را نیز طلب میکند حال چه من درآن کشور وزیر جنگ باشم چه خرده فروش گوشه ی خیابلان چه مسدئول بهداشت وسلامت باشم چه هموطن سرماخورده ای که درخانه میماند تا دیگران را مریض نکند همه وهمه نقش خود رادارا هستیم وهمگان نیز موثریم. پس بیاد داشته باشیم من بعنوان یک هموطن دریک کشور خود هم رئیس جمهور کشورم هستم هم شهروند کشورم هستم هم پلیس کشور هم کارمند آن هم فروشنده ی آن.... بهرشکل من هستم چه در آمار چه درافکار چه درددیگاه دیگران چه در روزمرگی خود در شهر ومکان محله ی خود وبی اثر نیستم درنتیجه انسان باشیم وانسانی خوب ودلسوز انگاه جامعه ای درخشان درانتظار ماست وکشوری درروشنی روح وفکر واندیشه وسازندگی وروبه پیشرفتی که هر کشور نیازمند آن است .
گفتاری که موجب گسستن همبستگی کشور گردد ، ریشه در سخیفی اندیشه گوینده آن دارد.ارد بزرگ
کارمندان نابکار ، از دزدان و آشوبگران بیشتر به کشور آسیب می رسانند. ارد بزرگ
با احساس می شود پند و اندرز داد اما سامان دهی به کشور نیاز به هنجار و چهارچوبی توانمند دارد . ارد بزرگ
سربازان تنها نگاهبان مردم امروز کشور خویش نیستند آنها دستاوردهای پیشینیان و سرمایه آیندگان را نیز پاس می دارند . ارد بزرگ
سرفرازی کشور بزرگترین خواست همگانی ست .ارد بزرگ
¤¤¤ پابان فرگرد کشور ¤¤¤
¤¤¤ به قلم فرزانه شیدا ¤¤¤

برگرفته از :
http://b4armannameh.blogspot.com

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

نیما ونیشام از مینا مقدادی

دسترسی به نرم افزار کتاب قوانین و مقررات فناوری اطلاعات

حکیم ارد بزرگ (پدر فلسفه اردیسم) : تاوان بزرگی ، تنهاییست.